گنجور

 
جویای تبریزی

نه همین پیچد به خود از شوق رویت موی تو

نعل در آتش بود بر روی تو ابروی تو

با رخش ای گل مزن زین بیش لاف همسری

رشک نگذارد که بینم رنگ هم بر روی تو

حال عالم را توان دریافتن از فیض فکر

جان من جام جم است آیینهٔ زانوی تو

با تأمل گفتگو کن به که آموزد سخن

طوطی نطق ترا آیینهٔ زانوی تو