امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰
لعل شیرینی چو خندان میشود
در جهان شیرینی ارزان میشود
قد او هرگه که جولان میکند
گوییا سرو خرامان میشود
پرتو رویش چو میتابد ز دور
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱
شکل موزونت که در دل جا کند
هر که بیند در جهان، سودا کند
با قدت بر جا نماند پای سرو
باغبانش گر چه پا بر جاکند
نسخه ای از روی تو نتوان ستد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۲
گر کسی در عشق آهی میکند
تو نپنداری گناهی میکند
بیدلی گر میکند جایی نظر
صنع یزدان را نگاهی میکند
با دم صاحبدلان خواری مکن
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳
بر رخت چون زلف پر خم بگذرد
آه من زین سقف طارم بگذرد
تا کند خیل خیالت را طلب
بر رخ من گریه دم دم بگذرد
وصلت آخر یک شبم روزی شود
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۴
هر که دل با دلربایی می نهد
خویشتن را در بلایی می نهد
می خورد صد غوطه در دریای غم
چشم اگر بر آشنایی می نهد
دلبرا، چابک سوار تو سنت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۷
سر به کوی عشق غلتانیده گیر
چشم را بر خواب خوابانیده گیر
زلف پیچانت چو گیرم بیهده
تهمتی بر خویش پیچانیده گیر
چشم تو خون می نغلتد از درون
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۸
ای رخت از مه جهان آرای تر
وی لبت از می نشاط افزای تر
تر کنم جان در رهت چون ره روی
کاب می ریزد ازان بالای تر
مانده گشتی ار چه از خون دل ریختن
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۴
دل ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و درمانی هنوز
آشکارا سینه ام بشکافتی
همچنان در سینه پنهانی هنوز
ملک دل کردی خراب از تیغ کین
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۶
از خدنگ غمزه دلدوز خویش
پاره سازم سینه بهر سوز خویش
تا شب هجران ناخوش در رسید
بعد ازان هرگز ندیدم روز خویش
ز آشنایان بر سر بالین من
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۷
زلف تو هر موی و بادی در سرش
لعل تو هر گنج و خوبی بر درش
هست رویت شعله آتش، ولی
شسته اند از هفت آب کوثرش
من نگردم گرد آن چشمه، ولی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۸
آنکه از جان دوست تر می دارمش
گر مرا بگذاشت من نگذارمش
دل بدو دارم ز من رنجید و رفت
می دهم جان تا مگر باز آرمش
آنکه در خون دل من خسته است
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۲
من نخواهم برد جان از دست دل
ای مسلمانان، فغان از دست دل
سینه می سوزد مدام از جور چشم
دیده می گرید روان از دست دل
هر که از دستان دل غافل شود
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۲
سبزه ها نو می دمد بیرون رویم
مست در صحرای میناگون رویم
دوستان مستند و باران می چکد
همچنان خیزان فرا بیرون رویم
مطرب و می گر چه موجود است، لیکن
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۳
ای به چشم تو خمار و خواب هم
در لب تو انگبین جلاب هم
زلف مشکینت که دل دزدد در او
هست مشکل تاب چون بیتاب هم
در خیال روی و مویت هر شبی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۴
ای رخت چون ماه و از مه بیش هم
خسته کردی سینه ما، ریش هم
غمزه تو بر صف خوبان زند
گر نرنجی بر دل درویش هم
تیره کردی عیش ما و روز دل
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۵
در فراقت زندگانی چون کنم؟
با چنین غم شادمانی چون کنم؟
یار بدخو و فلک نامهربان
تکیه بر عمر و جوانی چون کنم؟
عشق و افلاس و غریبی و فراق
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۶
باز با درد جدایی چون کنم؟
باز با هجر آشنایی چون کنم؟
دل ز جان چون بر کنم روز وداع
ترک آن ترک ختایی چون کنم
عقل گوید «پارسایی پیشه کن »
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۷
بر جمالت مبتلایم، چون کنم؟
من به عشقت برنیایم، چون کنم؟
لاف عشقت می زنم، جانا، ولی
پس فقیر بینوایم، چون کنم؟
گفتی «از کویم برو، بیگانه باش »
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۸
میزنی تو غمزه، من جان می کنم
وز دل مجروح پیکان می کنم
چون نمی یارم که بوسم پای تو
پشت دست خود به دندان می کنم
می رود جان رخصت نظاره ده
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۹
راز دل پوشیده با جانان برم
درد را در خدمت درمان برم
نیک می دانم که خویش بازگشت
چون برو درد سر هجران برم
ای مسلمانان، نپندارم که من
[...]