گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

در فراقت زندگانی چون کنم؟

با چنین غم شادمانی چون کنم؟

یار بدخو و فلک نامهربان

تکیه بر عمر و جوانی چون کنم؟

عشق و افلاس و غریبی و فراق

من بدینسان زندگانی چون کنم؟

ماه من گفتی که «جان ده » می دهم

عاشقم آخر، گرانی چون کنم؟

خواه خونم ریز و خواهی زنده کن

بنده ام من رایگانی، چون کنم؟

من نبودم مرد سودای تو، لیک

با قضای آسمانی چون کنم؟

حال خود دانم که از غم چون بود

چون تو حال من ندانی، چون کنم؟

ماجرای دل نوشتم بر دو رخ

گر تو بینی و نخوانی، چون کنم؟

نرخ بوسه نیک می دانم، ولیک

بی درم بازارگانی چون کنم؟

مست باشی، پاس چون فرماییم

من که دزدم، پاسبانی چون کنم؟

ور به خسرو بوسه ندهی آشکار

مرهم زخم نهانی چون کنم؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رفیق اصفهانی

بی تو جانا زندگانی چون کنم

زندگی بی یار جانی چون کنم

ای که می دانی فراق یار را

در فراق آنکه دانی چون کنم

شادمانی از غم من چون تو، من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه