گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زلف تو هر موی و بادی در سرش

لعل تو هر گنج و خوبی بر درش

هست رویت شعله آتش، ولی

شسته اند از هفت آب کوثرش

من نگردم گرد آن چشمه، ولی

باد پیچیده ست بر نیلوفرش

خانه ای کانجا تویی پرده مبند

کافتاب اندر نیاید از درش

چشم من در سبزه خط تو یافت

چشمه ای کز خضر جست اسکندرش

ز آب میرد آتش و روشن تر است

آتشین رویی که خوی دارد برش

آن ز ره کز زلف در بر کرده ای

آه خسرو بس بود پیکان گرش