گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر کسی در عشق آهی می‌کند

تو نپنداری گناهی می‌کند

بیدلی گر می‌کند جایی نظر

صنع یزدان را نگاهی می‌کند

با دم صاحبدلان خواری مکن

کان نفس کار سپاهی می‌کند

آنکه سنگی می‌نهد در راه من

از برای خویش چاهی می‌کند

گر بنالد خسته‌ای، معذور دار

زحمتی دارد که آهی می‌کند

عشق را آنکو سپر سازد ز عقل

دفع کوهی را به کاهی می‌کند

گر کند رندی نظربازی رواست

محتسب هم گاه‌گاهی می‌کند

یک دم از خاطر فراموشم نشد

آنکه یاد من به ماهی می‌کند

چند نالیدیم، خود هرگز نگفت

کاین تضرع دادخواهی می‌کند

گرچه خسرو را ازین غم بیم‌هاست

هم امیدش را پناهی می‌کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode