گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

میزنی تو غمزه، من جان می کنم

وز دل مجروح پیکان می کنم

چون نمی یارم که بوسم پای تو

پشت دست خود به دندان می کنم

می رود جان رخصت نظاره ده

ما که خوش این می کنم آن می کنم

عاشق سیمم که چون کاوش زنم

گوی آن چاه زنخدان می کنم

پرسیم «کاندر چه کاری، خسروا!»

اینک از دوری تو جان می کنم