گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

میزنی تو غمزه، من جان می کنم

وز دل مجروح پیکان می کنم

چون نمی یارم که بوسم پای تو

پشت دست خود به دندان می کنم

می رود جان رخصت نظاره ده

ما که خوش این می کنم آن می کنم

عاشق سیمم که چون کاوش زنم

گوی آن چاه زنخدان می کنم

پرسیم «کاندر چه کاری، خسروا!»

اینک از دوری تو جان می کنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

تا نپنداری که دستان می‌کنم

اینکه از دست تو افغان می‌کنم

کارم از هجران به جان آورده‌ای

جان خوشست این ناخوشی زان می‌کنم

دوستی گویی نه از دل می‌کنی

[...]

عطار

عادتم گشتست این زان میکنم

گرهمه سجدهست تاوان میکنم

ملا احمد نراقی

گه ز آب چشم توفان می کنم

چشم دامن رشک عمان می کنم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه