گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دل ز تن بردی و در جانی هنوز

دردها دادی و درمانی هنوز

آشکارا سینه ام بشکافتی

همچنان در سینه پنهانی هنوز

ملک دل کردی خراب از تیغ کین

واندر این ویرانه سلطانی هنوز

هر دو عالم قیمت خود گفته ای

نرخ بالا کن که ارزانی هنوز

خون کس یارب نگیرد دامنت

گر چه در خون ناپشیمانی هنوز

جور کردی سالها چون کافران

بهر رحمت نامسلمانی هنوز

ما ز گریه چون نمک بگداختیم

تو به خنده شکرستانی هنوز

جان ز بند کالبد آزاد گشت

دل به گیسوی تو زندانی هنوز

پیری و شاهد پرستی ناخوش است

خسروا، تا کی پریشانی هنوز