گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای رخت چون ماه و از مه بیش هم

خسته کردی سینه ما، ریش هم

غمزه تو بر صف خوبان زند

گر نرنجی بر دل درویش هم

تیره کردی عیش ما و روز دل

روزگار عقل دور اندیش هم

گر نوازش نیست کشتن، گفتمت

کاهلی کردی در آن فرویش هم

کشتم از دست جفایت خویش را

بر تو آسان کردم و بر خویش هم

می رود صبر من آواره ز من

پس نمی بیند ز بینم و پیش هم

ما و زنار مغانه کز بتان

وین نماز، استغفرالله، کیش هم

گر چه بر جانم قیامتها از اوست

تا قیامت عمر بادش بیش هم

هر زمان گویی که نوش من خوش است

گر ز خسرو پرسی، ای جان، نیش هم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode