گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

دلبر سوداگر من عزم کابل کرده است

داغم از اعضا چو شاخ ارغوان گل کرده است

می برد آغوشم از حسرت ز جا چون برگ گل

محمل خود را مگر از بال بلبل کرده است

بهر قتلم کرده با او خونم انشا نامه یی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

در دل خوبان به جای مهر دایم کینه است

کار این آهندلان بر عکس چون آئینه است

راز دل را ما چو گل افشان عالم کرده ایم

در کف دست است ما را آنچه در گنجینه است

می خوریم امروز افسوس حیات رفته ار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

خلعت شادی خزان از قامت گلشن گرفت

خون بلبل غنچه بی باک را دامن گرفت

پرده شرم و حیا را زلف او در خون کشید

خط ز یوسف در لباس گرگ پیراهن گرفت

برق حسن او چو آه از حلقه آن زلف جست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹ - قطعه از غزل

 

خسرو گیتی ستان سبحانقلی خان شاه عصر

خاک پای او جواهر سرمه چشم تر است

کوکب طالع شد از ذات شریفش نامدار

بر زمینش آفتاب افتاده چون خشت زر است

کوکب است این یا طلوع شمس یا بدر منیر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

بر سر بالینم آن گل آمد و خندید و رفت

آرزوهایی که در دل داشتم فهمید و رفت

ساغر خود را تهی برد از کف دریا حباب

عالم آبی که می گفتند او را دید و رفت

مادر دوران مرا روزی که بر گهواره بست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

لشکر خط آخر از ملک تو رو خواهد گرفت

زلف مشکین از شکست خویش بو خواهد گرفت

هرگز آن آئینه رو یکسو نمی کردی نظر

چون چهار آئینه جا در چارسو خواهد گرفت

صورت خود نقش بر دیوار خواهد ساختن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

لشکر خط جا چو گرد آن دهان خواهد گرفت

از دیار حسن او اول زبان خواهد گرفت

سد راه لشکر خط تیغ نتوان شدن

فتنه او دامن آخر زمان خواهد گرفت

صد خیابان سرو را قدش به خاک افگنده بود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

دور آن رخسار و جور آسمان خواهد گذشت

فصل باغ و روزگار باغبان خواهد گذشت

دولت پا در رکاب شبنم و گل عاقبت

از چمن ماننده آب روان خواهد گذشت

کامرانی های خطت یک دو روزی بیش نیست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

بی تو در گلشن مرا فریاد بلبل آتش است

گربه گل اخگر است و خنده گل آتش است

نشکند از سایه گردون کسی را تشنگی

می نماید آب اما زیر این پل آتش است

برق در دنبال دارد آه من ای باغبان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

روزیم هر روز دشنام از دهان تنگ توست

روز و شب همچون صراحی چشم من بر سنگ توست

از دکانت گر گذر سازم رسد پایم به سنگ

گر نشینم بر تماشای جمالت ننگ توست

پیکرم از دیدنت فواره آتش شود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

از نظر تا ابروی او رفت دینم رفته است

سجده محراب از یاد جبینم رفته است

پنجه ام شد سوده تا دامانش آوردم به چنگ

در سراغ دستم اکنون آستینم رفته است

بس که عالم گشته مالامال از ظلم و ستم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

شمعم و پیوسته در رگهای جانم آتش است

در دهانم موج آب و بر زبانم آتش است

ظالمان از بی کسی ویرانه ام را سوختند

جغدم از بی خان و مانی آشیانم آتش است

بلبلم اما مقام دلنشینم گلخن است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

رفتی و از رفتنت مرهم ز داغم رفته است

رنگ و بو چون شبنم از گلهای باغم رفته است

غنچه ام چشم از تماشای چمن پوشیده ام

بی رخت سیر گلستان از دماغم رفته است

آن که می گویند او را در بیابان گرد باد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

دلبر سوداگر من عزم کابل کرد و رفت

روزگارم را سیه چون زلف و کاکل کرد و رفت

چون نسیم صبح آمد بر سرم روز وداع

مو به مویم را پریشان همچو سنبل کرد و رفت

از وصالش خانه من بود باغ دلگشا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

فتنه جویی دوش تاراج دل و جان کرد و رفت

خانه ام را آمد و چون سیل ویران کرد و رفت

همچو گل اوراق اجزایم به هم پیوسته بود

چون دم صبح خزان آمد پریشان کرد و رفت

کلبه ام را داد بر باد فنا چون گردباد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

آنکه می گرید به حالم چشم خونین من است

وانکه بردارد سرم از خاک بالین من است

قامتش را کی ز آغوش نظر بیرون کنم

چون پری در شیشه پنهان جان شیرین من است

می کند تسلیم بر شاخ گلم از راه دور

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

تا هوایت بر سر باد صبا افتاده است

برگ گل در کوچها چون نقش پا افتاده است

تا نگارین پنجه را کردی ز خون آفتاب

ماهرویان را حنا از دست و پا افتاده است

زرد رویی می کشم هر روز از دون همتان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

دل به دام کاکل آن دلربا افتاده است

این فسونگر در دهان اژدها افتاده است

نیست ممکن از سر کوی تو جای رفتنم

بنده ها از کنده زانو به پا افتاده است

غنچه دل وا شود از صحبت روشندلان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

بهر خصم از خسروان امداد می باید گرفت

انتقام کوه از فرهاد می باید گرفت

روی بر زلف دل آویز تو می باید نهاد

حلقه زنجیر عدل و داد می باید گرفت

می کند تعظیم پیش ساغر و می می دهد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

از رفیق رهنما طبع گدا آسوده است

بر کف دست طمع کینان عصا آسوده است

خاکساران را بود بی اعتباری اعتبار

از شکست خویش رنگ بوریا آسوده است

گرمی دوزخ چه خواهد کرد با آتش نفس

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۹
sunny dark_mode