تا هوایت بر سر باد صبا افتاده است
برگ گل در کوچها چون نقش پا افتاده است
تا نگارین پنجه را کردی ز خون آفتاب
ماهرویان را حنا از دست و پا افتاده است
زرد رویی می کشم هر روز از دون همتان
برگ کاه من به دست کهربا افتاده است
در چمن بال و پر قمری به یاد مقدمت
بر زمین مانند نقش بوریا افتاده است
ماهرویان سرمه را سنگ فلاخن کرده اند
گوشه چشم تو تا بر توتیا افتاده است
داغ دل را می کنم هر دم سراغ از لاله زار
این زر از جیبم نمی دانم کجا افتاده است
از من آن نوخط ندارد چون قلم بیگانگی
بر سخن از بس که طبعش آشنا افتاده است
مدتی شد راستی از قامت من رفته است
روزگاری شد ز دستم این عصا افتاده است
کی خلاصی یابد از دوران دلم ای سیدا
دانه من در گلوی آسیا افتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.