گنجور

 
سیدای نسفی

آنکه می گرید به حالم چشم خونین من است

وانکه بردارد سرم از خاک بالین من است

قامتش را کی ز آغوش نظر بیرون کنم

چون پری در شیشه پنهان جان شیرین من است

می کند تسلیم بر شاخ گلم از راه دور

نارسا افتاده دستش آنکه گلچین من است

آرزوی لعل و مرجان کی بود جیب مرا

تکمه چاک گریبان اشک رنگین من است

می زند سیلی به صیقل جوهر آئینه ام

چشم پوشیدن ز روی زینت آئین من است

ناله گرمم چراغ کشته روشن می کند

میل آهم سرمه چشم جهان بین من است

می تپد در خون ز رشک خامه من مدعی

خصم بسمل کشته شمشیر خونین من است

دزد معنی سیدا هرگز نمی یابد رواج

تیغ بر خود می‌کشد هرکس سخن‌چین من است