گنجور

 
سیدای نسفی

بهر خصم از خسروان امداد می باید گرفت

انتقام کوه از فرهاد می باید گرفت

روی بر زلف دل آویز تو می باید نهاد

حلقه زنجیر عدل و داد می باید گرفت

می کند تعظیم پیش ساغر و می می دهد

خلق احسان را ز مینا یاد می باید گرفت

طبع روشن تیره گردد از تمناهای نفس

این چراغ از رهگذار باد می باید گرفت

از دل صد پاره ام راحت مجو ای آسمان

خرج و باج از کشور آباد می باید گرفت

بهر قتل بیگناهان بیع ها دارد فلک

تیغ کین از دست این جلاد می باید گرفت

تا به کی مغرور خود باشی تو ای دنیاپرست

عبرت از فرعون و از شداد می باید گرفت

بر بنای قصر هستی تکیه چون صورت مکن

پشت از این دیوار بی بنیاد می باید گرفت

می کند دوران تو را آخر به تنهایی اسیر

خود به دام و دانه ی صیاد می باید گرفت

فتنه را ای نرگس از بادام چشمان یاد گیر

این سبق تعلیم از استاد می باید گرفت

از دل او سیدا بیرون نمی گردد ستم

جوهر از آئینه فولاد می باید گرفت