گنجور

 
سیدای نسفی

روزیم هر روز دشنام از دهان تنگ توست

روز و شب همچون صراحی چشم من بر سنگ توست

از دکانت گر گذر سازم رسد پایم به سنگ

گر نشینم بر تماشای جمالت ننگ توست

پیکرم از دیدنت فواره آتش شود

آن که خونم را به جوش آرد در اعضا رنگ توست

گوشم از آواز تو بالین عشرتها شدست

در کدامین پرده ها ای خوشنوا آهنگ توست

سیدا امروز در پیش دکان او مرو

سنگها ایستاده بر کف مستعد جنگ توست

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
سنایی

تا هلاک عاشقان از طرهٔ شبرنگ توست

وای مسکین عاشقی کو را دل اندر چنگ توست

عاشق مسکین چه داند کرد با نیرنگ تو

جادوی بلبل، اسیر چشم پر نیرنگ توست

نافهٔ آهو غلام زلف عنبر بوی توست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه