گنجور

 
سیدای نسفی

رفتی و از رفتنت مرهم ز داغم رفته است

رنگ و بو چون شبنم از گلهای باغم رفته است

غنچه ام چشم از تماشای چمن پوشیده ام

بی رخت سیر گلستان از دماغم رفته است

آن که می گویند او را در بیابان گرد باد

روح مجنون است از بهر سراغم رفته است

بی عصاکش کی رود پروانه سوی خانه ام

تا تو رفتی روشنایی از چراغم رفته است

ساغر من چون دهان روزه داران است خشک

آب آسایش ز لبهای ایاغم رفته است

جستجو را پا به دامان رضا پیچیده ام

مژده امیدواری از سراغم رفته است

سنبل زلف تو تا کردست سرگردان مرا

آرزوی روغن گل از دماغم رفته است

آن پری رو سیدا تا از چمن غایب شدست

بوی گل دیوانه وار از کوچه باغم رفته است