گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

ای که نگذشتی ز رویش بر صراط مستقیم

تا ابد مردود و گمراهی چو شیطان رجیم

«خالدین » خال سیاهش دان و جنت «وجهه »

تا ببینی حسن حق در جنت آباد نعیم

گر ز «الرحمن عل العرش استوی » داری خبر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

ای جمالت گشته پیدا در نهان خویشتن

وی رخت گردیده پیدا در عیان خویشتن

در جهان، خود عشق می بازی به حسن روی خود

عاشق و معشوق خویشی در جهان خویشتن

از لب خود در سؤالی و جواب از لفظ خود

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

طالب توحید را باید قدم بر «لا» زدن

بعد از آن در عالم وحدت دم از الا زدن

شرط اول در طریق معرفت دانی که چیست؟

طرح کردن هر دو عالم را و پشت پا زدن

گر شوی چون اهل وحدت مالک ملک وجود

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

گفته بودی با تو کار من به سر خواهد شدن

کار سر سهل است اگر کارم به سر خواهد شدن

ترک جان مشکل نباشد در ره عشقت مرا

کام دل حاصل به جان، ای جان اگر خواهد شدن

هر که را جان در سر زلف تو کردن کار شد

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

طالب یار، اول او را یار می‌باید شدن

بعد از آن با عشق او، در کار می‌باید شدن

تا نماند جز وجود یار چیزی در میان

از وجود خویشتن بیزار می‌باید شدن

خلوت صوفی چو خالی نیست از زرق و ریا

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

من ز عشق یار نتوانم به جان بازآمدن

زانکه هست آیین من در عشق جانباز آمدن

تا بسوزم ز آتش عشق رخش پروانه وار

گرد شمع روی او خواهم به پرواز آمدن

هر که را در عشق جانان ناله دلسوز نیست

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

قصد زلف یار داری در سر ای دل هی مکن

مرد این سودا نه ای با دلبر ای دل هی مکن

دولت بوسیدن پایش تمنا می کنی

زین هوس تا سر نبازی بگذر ای دل هی مکن

عقل می گوید: غم ناموس خور، بگذر ز عشق

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

گر شبی بازآید از در شمع جان افروز من

بر چراغ مهر و نور صبح خندد روز من

گر مرا روزی خیالش روی بنماید به خواب

مطلع اقبال گردد طالع فیروز من

تا سحر هر شب چو شمع از آتش هجران یار

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

آن شهنشاهم که از نطق «هی العلیا»ی من

ما سوی الله نقطه ای آمد به زیر پای من

آفتاب وحدتم من زان که در صبح طلوع

کثرت ذرات شد پیدا ز نور رای من

اتحاد عین و غین عالم سر حروف

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

با چنین حسن آن صنم گر بی حجاب آید برون

آفتاب از برقع و ماه از نقاب آید برون

گر شبی طالع شود بر بام چون بدرالدجا

تا صباح از شام زلفش آفتاب آید برون

تا بود مهمان چشم من خیال چشم او

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

گر شبی ماه من از ابر نقاب آید برون

دیگر از شرمش عجب گر آفتاب آید برون

گر به جای خواب گیرد صورتش جا در نظر

دیده می شویم به خون، تا نقش خواب آید برون

هست همرنگ شراب اشکم مدام از خون دل

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

آن که ماه از شرم رویش بی نقاب آید برون

وز گریبانش سحرگه آفتاب آید برون

گفتمش: بر عارضت آن قطره های ژاله چیست؟

زیر لب خندید و گفت: از گل گلاب آید برون

آن که دعوی می کند در دور چشمت زاهدی

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

ماه اگر خوانم رخت را، نیست مه تابان چنین

سرو اگر گویم قدت را، راستی هست آن چنین

خلقت جان از ازل بود از لب شیرین تو

در جهان زان شد به نزد خلق شیرین جان چنین

آفرین بر زلف و بر خالت که در عالم جز او

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

عشق اگر بازد کسی با روی دلداری چنین

ور سر اندازد کسی در پای عیاری چنین

بار زلفت می کشم بر جان و دل تا زنده ام

عاشق سرباز، اگر باری کشد باری چنین

می کشد خود را ز زلفش صوفی پشمینه پوش

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

ای خیال چشم مستت خون صهبا ریخته

زلف مشکین تو را سرهاش در پا ریخته

حقه مرجان منظوم تو پیش جوهری

از دو لعل، آب رخ لؤلؤی لا لا ریخته

روی چون گلبرگ شیرین تو، ای گلزار حسن!

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

ای جمالت نسخه اسماء حسنی آمده

وی خم ابروت ما اوحی و اوحی آمده

آمده در شأن چشمت رمز ما زاغ البصر

روی و مویت را بیان یس و طاها آمده

بسته از لعل لبت یاقوت را خون در جگر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

گر شبی دولت به دستم زلف یار انداختی

سایه اقبال بر من روزگار انداختی

چشم مستش گر نظر کردی بر اهل خانقاه

مردم خلوت نشین را در خمار انداختی

دولت دنیی و عقبی وصل یار است ای دریغ

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

یارب، ای سرو من! امشب در کنار کیستی؟

دوش بودی یار من، امروز یار کیستی؟

صبر و آرام از دلم بردی و رفتی از نظر

ای انیس جان و دل! صبر و قرار کیستی؟

برده ای دامن ز دست روزگار بخت من

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

عاشقانت گرچه بسیارند، ما زانها یکی

عارف روی تو کم یابند، کم چون ما یکی

چون مؤذن قامت آرم گر ببینم قامتت

چون نیارد سجده پیش آن قد و بالا یکی

هر زمان با چشم و زلفت هست سودایی مرا

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی

گر چو آدم سر اسما را بدانی آدمی

زنده باقی شو، ای سی و دو نطق لایزال

حاکم نطقی و نطق عیسی صاحب دمی

گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت

[...]

نسیمی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode