گنجور

 
نسیمی

ای جمالت گشته پیدا در نهان خویشتن

وی رخت گردیده پیدا در عیان خویشتن

در جهان، خود عشق می بازی به حسن روی خود

عاشق و معشوق خویشی در جهان خویشتن

از لب خود در سؤالی و جواب از لفظ خود

با دو عالم در حدیثی از زبان خویشتن

مدتی گنج ظهورت بود در کنج نهان

عاقبت گشتی دلیلی در بیان خویشتن

بار چندی در تفرجگاه ذات پاک خود

حور حسن خویش بودی در جنان خویشتن

تاترا نشناسد اغیاری و هر نامحرمی

در لباس آب و گل کردی روان خویشتن

مدتی شد کو نسیمی از تو می‌جوید نشان

می‌ندانست آن که یابد از نشان خویشتن