گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

خانه بر دوشم دو زانو متکا باشد مرا

بستر و بالین ز نقش بوریا باشد مرا

آسمان باشد سیه بر چشم چون سرمه دان

از زمین گردی که خیزد توتیا باشد مرا

صحبت آئینه منع از سیر گلشن می کند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

ای خرامت را ثناگو همچو قمری هوش‌ها

سرو قدت را حصار عافیت آغوش‌ها

سربلندان همچو سرو آواز سایل نشنوند

کرده‌اند از طوق قمری حلقه‌ها در گوش‌ها

شهد اگر خواهی برو در خانه زنبور باش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

غنچه دارم در بغل گر مشت زر باشد مرا

همچو گل در انجمن ها جا به سر باشد مرا

سینه خود کرده ام ماننده آئینه صاف

نیک و بد از دوربینی در نظر باشد مرا

همچو بوی گل عنان من به دست دیگر است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

نرگس و بادام بی او چشم بد باشد مرا

گر نهم عینک به پیش دیده سد باشد مرا

می کنم با نیک و بد چون آئینه یکسان سلوک

ساده لوحم سینه صاف از حسد باشد مرا

هر کجا افتاده یی بینم به سر جا می دهم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

خانه بر دوشم کلید رزق ها باشد مرا

گردبادم گردش سرآسیا باشد مرا

کلفتی گر رو دهد سر در گریبان می کشم

چاکها در جیب محراب دعا باشد مرا

خیمه بر پا کرده ام بر روی دریا چون حباب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

مزرع خشکم نظر بر آسمان باشد مرا

می پرد چشمم امید از کهکشان باشد مرا

تر نگردد خامه ام انگشت از ابر بهار

کاغذ تحریر از برگ خزان باشد مرا

پرتو خورشید بر دوشم گرانی می کند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

گردبادم دامن صحرا وطن باشد مرا

خانه بر دوشی کلاه و پیرهن باشد مرا

یوسف امید من عمریست افتاده به چاه

می کشم از چاه و مویی گر رسن باشد مرا

قسمت من نیست از دریا به جز یک قطره آب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

گل نیم در بر لباس محترم باشد مرا

سرو و باغم جامه از برگ کرم باشد مرا

اهل دنیا گر به سوی خانه تکلیفم کنند

قطع ره کردن بیابان عدم باشد مرا

چون صدف با قطره آبی قناعت می کنم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

شمعم و هرگز نمی سازد کسی روشن مرا

می زند پروانه هر شب تا سحر دامن مرا

عندلیب بی پرم وز ناله کردن مانده ام

باغبان عمریست بیرون کرد از گلشن مرا

روشنایی دارم از کلک سیه بختم امید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

پیرم و بار گران بر کف عصا باشد مرا

افتم از پا گر به پهلو متکا باشد مرا

رحم می آید به سرگردانیم پروانه را

خانه روشن از چراغ آسیا باشد مرا

از زبان خامه ام بیرون نمی آید صدا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

در بهار از فاقه رنگ زعفران باشد مرا

پیرهن بر دوش از برگ خزان باشد مرا

چون دوات خشک از چشم قلم افتاده ام

از تهیدستی دهان بی زبان باشد مرا

سبزه یی خرم نگشت انگشت خاری تر نشد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

تیغ ابرویش اگر مد نظر باشد مرا

ذوالفقار شاه مردان بر کمر باشد مرا

پنجه اش را کرده رنگین چون حنا از خون من

بهر دامنگیریش دست دگر باشد مرا

می رود برگ خزان از جای با اندک نسیم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

بهر روزی آسمان کردست سرگردان مرا

مور لنگم نیست امیدی ازین دهقان مرا

از متاعم دامن افشان بگذرد نظاره گر

بس که از گرد کسادی پر بود دکان مرا

قسمت من چون هما نبود به غیر از استخوان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

می کند سرو از حد غماز بازار مرا

راهزن از راه گرداند خریدار مرا

کوچه ها شبها سفید از پرتو مهتاب نیست

آسمان کردست پای انداز دستار مرا

غنچه ام از سینه نتواند نفس بیرون کشید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

لطف کن یارب ازین سودا رهایی ده مرا

مرحمت فرما به صحبت آشنایی ده مرا

نخل امید مرا لبریز گردان از ثمر

بی تردد چون شجر رزق هوایی ده مرا

خانه بر دوشم ولیکن متکای من تویی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

بر گلویم تیغ خون افشان چو آب کوثر است

داغ سودا بر سر من آفتاب محشر است

تابش خورشید و مه از پرتو رخسار اوست

جبهه نورانی آئینه از روشنگر است

نیست خوبان را به جز آغوش عاشق جای امن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

دل مرا با داغ آن ناآشنا پیچیده است

طفل بدخوی من آتش در قبا پیچیده است

مور خط زنجیر تا در پای زلف افگنده است

دود سودا بر دماغ اژدها پیچیده است

عشق اگر خواهی برو دست از حیات خود بشوی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

خال او در بند آن زلف چو شست افتاده است

مژده باد ای دل که دزد من به دست افتاده است

بر سرش خورشید همچون ذره می آید به رقص

هر که درین کوی همچون خاک پست افتاده است

از در میخانه تا آن شوخ چشم من گذشت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

همره اغیار آن گل سر به صحرا کرد و رفت

آتش داغ مرا چون لاله بالا کرد و رفت

مدتی چون سرو بودم پای بست یک زمین

تند بادی آمد از یکسوی بیجا کرد و رفت

می کشد سوی زمین هند بخت تیره ام

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

در برم دل عندلیب بوستان گم کرده است

جان در اعضایم چو مرغ آشیان گم کرده است

لاله صحرا دهد از خیمه لیلی نشان

گردبادش خاکسار خان و مان گرم کرده است

سایه اقبال می جوید سریی مغز را

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۹
sunny dark_mode