گنجور

 
سیدای نسفی

خانه بر دوشم دو زانو متکا باشد مرا

بستر و بالین ز نقش بوریا باشد مرا

آسمان باشد سیه بر چشم چون سرمه دان

از زمین گردی که خیزد توتیا باشد مرا

صحبت آئینه منع از سیر گلشن می کند

جبهه واکرده باغ دلگشا باشد مرا

گرد خود هر روز می گردم برای دانه یی

بر سر این دستار سنگ آسیا باشد مرا

روزیی من نیست از گردون به غیر از استخوان

سایه بان گر بر سر از بال هما باشد مرا

گشته از بیمددگاری ضعیف و ناتوان

می شوم بر پا اگر مویی عصا باشد مرا

آهوی تصویر را در دام نتوانم کشید

دست کوتاه و کمند نارسا باشد مرا

از نسیم نوبهاران غنچه می گردد گلم

باد ایام خزان باد صبا باشد مرا

خوشه ها از دانه تسبیح خواهد سر کشید

سبحه گردانی اگر بهر خدا باشد مرا

هر کجا بینم دل خونین زیارت می کنم

سینه پر داغ دشت کربلا باشد مرا

از دهانم دمبدم چون نافه آید بوی مشک

روز و شب ورد زبان نام خدا باشد مرا

چون حباب آسایشی دارم ز اسباب جهان

خانه مالامال از باد و هوا باشد مرا

سرو همچون سایه در دنبال من افتاده است

با وجود آن که در بر یک قبا باشد مرا

دانه ای از کهکشان هرگز نصیب من نشد

روزگاری شد که جا در آسیا باشد مرا

خار دیوار گلستان پاسبان گلشن است

همچو مژگان در کنار دیده جا باشد مرا

خامه معجز بیان من عصای موسویست

روز میدان بر کف دست اژدها باشد مرا

در بخارا خامه ام از تشنگی خون می خورد

این زمین بی مروت کربلا باشد مرا

سیدا حرف طمع در خاطرم گر بگذرد

می شود بیگانه هر جا آشنا باشد مرا