گنجور

 
سیدای نسفی

همره اغیار آن گل سر به صحرا کرد و رفت

آتش داغ مرا چون لاله بالا کرد و رفت

مدتی چون سرو بودم پای بست یک زمین

تند بادی آمد از یکسوی بیجا کرد و رفت

می کشد سوی زمین هند بخت تیره ام

خاکمالم بس که چون نقش کف پا کرد و رفت

در غم او برق بر من گوشه چشمی نمود

آتشی در خرمن گلهای رعنا کرد و رفت

در غم او منزلی باشد خراب از سیل اشک

خانه ما را حباب روی دریا کرد و رفت

سعی خوبان گر نباشد بیشتر از عاشقان

یوسف از کنعان چرا قصد زلیخا کرد و رفت

سیدا آخر شود چون خط گریبان گیر او

این جفاهایی که آن گل در حق ما کرد و رفت