گنجور

 
سیدای نسفی

گل نیم در بر لباس محترم باشد مرا

سرو و باغم جامه از برگ کرم باشد مرا

اهل دنیا گر به سوی خانه تکلیفم کنند

قطع ره کردن بیابان عدم باشد مرا

چون صدف با قطره آبی قناعت می کنم

از فلک سالی اگر امید نم باشد مرا

سفره منعم بود زنجیر پای آرزو

بام زندان خانه اهل کرم باشد مرا

هر که بر سر وقتم آید می کنم او را نثار

همچو گل گر دامنی پر از درم باشد مرا

نامه ام را حاجیان با دیده خود می برند

خامه از مژگان آهوی حرم باشد مرا

می کشد شرمندگی حمال از پشت دو تا

سد راه آرزوها قد خم باشد مرا

غنچه ام کردم به اندک التفاتی تازه روی

انتظاری بر نسیم صبحدم باشد مرا

شاخ نخل پرثمر در بوستان باشد دو تا

روز حشر امیدها از پشت خم باشد مرا

احتیاج شاه از درویش باشد بیشتر

کاسه دست گدایی جام جم باشد مرا

از چمن گر بوی گل آید نمی جنبم ز جا

همنشین تا خامه مشکین رقم باشد مرا

پیرو آزادگان آسوده است از زخم خار

در بیابان کفش پا نقش قدم باشد مرا

غنچه خسبم خود ز جا برخیزم و خود وا شوم

تا کی امداد از نسیم صبحدم باشد مرا

دست خود از قطعه تاریخ کوته کرده ام

شاهد روز جزا لوح و قلم باشد مرا

می برم ای سیدا حسرت به دست برگ تاک

دیدن اهل کرم اسباب غم باشد مرا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode