سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۵
لاله ام، در داغ دل بسیار دارم من شریک
در سیه بختی ست همچون سرمه مرد و زن شریک
باغبان چون مانع گل چیدنم گردد؟ که هست
شاخ گل را دست من چون خار پیراهن شریک
در جنونم متفق شد باده با سودای دوست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۷
همچو آتش داردم ایام در زندان سنگ
می توان گفتن ز جان سختی تنم را کان سنگ
چون لب جو سخت گیرد کار هرکس را جهان
از برای آب خوردن بایدش دندان سنگ
از نصیحت چند اصلاح دل سختش کنم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۸
از سخن آن به که کس خاموش گردد همچو گل
صدزبان چون جمع شد، یک گوش گردد همچو گل
قسمت دل از وصال او به جز خمیازه نیست
پای تا سر گر همه آغوش گردد همچو گل
چشم زخمی حسن او در کار دارد، دور نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۲
در محبت بس که خواری دیدم از پهلوی دل
از کسی هرگز نمیخواهم ببینم روی دل
هرکجا گردی بود، افشاندهٔ دامان ماست
میرسد از هر غباری بر مشامم بوی دل
خوابگاه آهوان شد همچو صحرا دامنش
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۵
شب ز مستی شور در بزم شراب انداختیم
باده نوشان گل در آب و ما کتاب انداختیم
گفتگوی خط و رخساری دگر در خاطر است
خامه سر کردیم و مشکی در گلاب انداختیم
حسن می خواهند، مستان را به شمع و گل چه کار
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۷
جام می در کف ز کوی او جدایی میکنم
بر سر خود خاک با دست حنایی میکنم
گر به سامان جهان، وصلش به من سودا کنند
آنچه دارم میدهم، دیگر گدایی میکنم
ارغوان گل میکند در باغ ما از زعفران
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۸
چون تنکظرفان کجا من می ز ساغر میکشم
همچو غواص گهرجو، شیشه بر سر میکشم
از کفم سررشتهٔ پرواز بیرون رفته است
گر گشایم بال را، خمیازه بر پر میکشم
هردم از یاد لبش خود را تسلی میدهم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۹
ای خوش آن ساعت که روی خنجری رنگین کنم
در میان خود خود، بال و پری رنگین کنم
یک شب ای شاخ گل رعنا در آغوشم درآ
کز فروغ عارضت دوش و بری رنگین کنم
در کف خود لاله ی دل را ندیدم یک نفس
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۱
به دل شکست تمنای یاری چمنم
نمانده در قفس امیدواری چمنم
به گریه چند دهم آب خار و خس چون ابر
ملول گشت دل از هرزه کاری چمنم
برای سوختن من چو شعله تند مشو
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲
در چمن چون گفتگویی از لب او واکنم
می شود می آب اگر چون غنچه در مینا کنم
صبر می گویند پیدا کن مرا در عاشقی
چون ندارم صبر یاران از کجا پیدا کنم
می کند سوز دل من آب، سنگ خاره را
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷
داغ نتواند گرفتن در دل ما جای زخم
وقت خندیدن نمک میریزد از لبهای زخم
جای یک زخم دگر چون گل بر اعضایم نماند
تیغ بگشاید مگر در سینهٔ من جای زخم
میبرند از یکدگر ذوق جراحت هر نفس
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۱
قطرهٔ خونابهای تا سوی مژگان میکشم
از دل مجروح، پنداری که پیکان میکشم
دامن صحرا ز موج گریهام شد لالهزار
رنگ میریزم به هرسو، طرح طوفان میکشم
همچو مرغ بیضه شد بر من قفس پیراهنم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱
خویش را بر محرمان آن بت چین بستهایم
بلبلیم و بال بر دامان گلچین بستهایم
محفل روشندلان را با چراغان کار نیست
خانه را از خویش چون آیینه آیین بستهایم
خاتم جمشید کز دست جهان گم گشته بود
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۵
لب مبند از ناله، می دانم جفا داری سلیم
گریه ای سر کن که یار بی وفاداری سلیم
با جفای او به غیر از این که سازی چاره نیست
گر ز کوی او روی، دیگر کجا داری سلیم
از حقیقت نیست ناخشنود رفتن زین چمن
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷
ما به گلزار معانی آب گوهر بستهایم
رنگ گلهای سخن را رنگ دیگر بستهایم
دیده را از رشک پوشیدیم، غیرت بین که غیر
با تو خلوت کرده و ما خانه را در بستهایم
مُهر خاموشی به لب داریم تا جان در تن است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۱
در قفس از هر نسیمی عیش گلشن میکنم
چشم یعقوبم، چراغ از باد روشن میکنم
تنگ میآید به چشم من فضای روزگار
بر جهان گویی نگاه از چشم سوزن میکنم
رفته از آشفتگی فکر لباس از خاطرم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۳
صبح چون میل تماشای گلستان میکنیم
سر برون چون غنچه از چاک گریبان میکنیم
حال ما آشفتگان در کار عالم عبرت است
همچو گل تعبیر هر خواب پریشان میکنیم
همنشین گرید به وقت مرگ بر بالین ما
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۸
از زمین آزرده ام، وز آسمان رنجیده ام
دوستان! رنجیده ام زین دشمنان، رنجیده ام
همچو بادامم اگر بر چشم صد سوزن زنند
چشم نگشایم ز هم، بس کز جهان رنجیده ام
شد درای محملم ناقوس بر عزم فرنگ
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۷
گر امید رحمی از فریادرس میداشتم
لب نمیبستم ز افغان تا نفس میداشتم
شور فریادم بیابان را به تنگ آورده است
کاش آواز خوشی همچون جرس میداشتم
عاشقم، اندیشهام از گردش افلاک نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۸
از جنون عاشقی هرگز وطن نشناختم
تا بیابان بود، ذوق انجمن نشناختم
از سفر از بس چو عنقا بازگشتم دیر شد
هیچ کس را از مقیمان وطن نشناختم
بی تو از بس آب و تاب حسن ایشان رفته است
[...]