گنجور

 
سلیم تهرانی

لاله ام، در داغ دل بسیار دارم من شریک

در سیه بختی ست همچون سرمه مرد و زن شریک

باغبان چون مانع گل چیدنم گردد؟ که هست

شاخ گل را دست من چون خار پیراهن شریک

در جنونم متفق شد باده با سودای دوست

آب شد در قوت این شعله با روغن شریک

وای بر کشت امید دیگران، چون کرده اند

خضر و عیسی را در آب چشمه ی سوزن شریک

باغبان از تنگ چشمی چون دم آبی دهد

می کند صد خار را با گل درین گلشن شریک

عشق دارد عقل را از دین و دنیا بی نصیب

وای بر موری که با برق است در خرمن شریک

دوستان را هم نصیبی هست از دردم سلیم

در تب گرمم چو فانوس است پیراهن شریک