گنجور

 
سلیم تهرانی

صبح چون میل تماشای گلستان می‌کنیم

سر برون چون غنچه از چاک گریبان می‌کنیم

حال ما آشفتگان در کار عالم عبرت است

همچو گل تعبیر هر خواب پریشان می‌کنیم

هم‌نشین گرید به وقت مرگ بر بالین ما

ما وداع او چو شمع صبح، خندان می‌کنیم

بس که بی‌دردی ز اهل این گلستان دیده‌ایم

چاک‌های سینه را چون غنچه پنهان می‌کنیم

گرچه عاجز دیده‌ای ما را، ز ما غافل مباش

قطرهٔ اشک اسیرانیم، طوفان می‌کنیم

هرکه دم از کینهٔ ما زد، مهیای فناست

خصم می‌پوشد کفن تا تیغ عریان می‌کنیم

در دل آزاری ز یکدیگر حریفان بدترند

کار چون با غنچه افتد، یاد پیکان می‌کنیم

بس که در عشق از پی سامان خود افتاده‌ایم

داغ اگر در دست ما باشد، نمکدان می‌کنیم

ذوق گلگشت خراسان رفته است از یاد ما

در سواد هند، سیر باغ زاغان می‌کنیم

گل به دامن می‌کنند احباب در گلشن سلیم

جای گل ما پاره‌های دل به دامان می‌کنیم