گنجور

 
سلیم تهرانی

از سخن آن به که کس خاموش گردد همچو گل

صدزبان چون جمع شد، یک گوش گردد همچو گل

قسمت دل از وصال او به جز خمیازه نیست

پای تا سر گر همه آغوش گردد همچو گل

چشم زخمی حسن او در کار دارد، دور نیست

با خس و خاشاک اگر هم‌دوش گردد همچو گل

غیر مشکل گر تواند از منت پوشیده داشت

آتش حسن تو کی خس‌پوش گردد همچو گل

رشک می‌آید مرا بر آن که در گلشن سلیم

ساغی بر سر کشد، بیهوش گردد همچو گل