گنجور

 
سلیم تهرانی

ای خوش آن ساعت که روی خنجری رنگین کنم

در میان خود خود، بال و پری رنگین کنم

یک شب ای شاخ گل رعنا در آغوشم درآ

کز فروغ عارضت دوش و بری رنگین کنم

در کف خود لاله ی دل را ندیدم یک نفس

زین حنا تا چند دست دیگری رنگین کنم؟

نوبهار عمر رفت و بخت بد یاری نکرد

کز گل وصل تو روی بستری رنگین کنم

ملک معنی را گرفتم، وقت آن آمد سلیم

همچو شمع از سرفرازی افسری رنگین کنم