گنجور

 
سلیم تهرانی

در چمن چون گفتگویی از لب او واکنم

می شود می آب اگر چون غنچه در مینا کنم

صبر می گویند پیدا کن مرا در عاشقی

چون ندارم صبر یاران از کجا پیدا کنم

می کند سوز دل من آب، سنگ خاره را

گر برآرم آه گرمی، کوه را دریا کنم

راستی را کرده ام سرمایه ی بازار خود

کار آتش می کند آبی که در کالا کنم

سرکشی در هند با من کرد نفس از بس سلیم

سوی کابل می روم تا با سگش سودا کنم!