گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

دل گشت خون و داد بگریه سرای چشم

چشمم بلای دل شد و دل شد بلای چشم

از چشم خویش بیتو بجان آمدم بیا

چشم از سرم برون کن و بنشین بجای چشم

دیوانه گشت و باز نیامد بدست من

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

هرگز به وصلت ای گل رعنا نمی رسم

جایی رسیده یی که من آنجا نمی رسم

خارم که دورم از شرف دستبوس گل

گردم که سالها به ته پا نمی رسم

بی آبیم بکشت و کسی خضر ره نشد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

ای غنچه تو چشمه ی نوش و نبات هم

لعل لب تو آتش و آب حیات هم

پروانه ی چراغ تو دارد شب وصال

نور سعادت شب قدر و برات هم

تا خاطرت ملال گرفت از حیات من

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

بس بینوا ز ساقی خود دور مانده ام

از سر شراب رفته و مخمور مانده ام

هم آب رفته از دل و هم تاب از نظر

دور از چراغ میکده بی نور مانده ام

نخل مسیح و باغ خلیل و زلال خضر

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

ما بهر ساقیان دل فرزانه سوختیم

مجموعه ی خیال بمیخانه سوختیم

آبی بر آتش دل ما هیچ کس نزد

چندانکه پیش محرم و بیگانه سوختیم

ما را کسی در انجمن خویش ره نداد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

رفتم ز کوی تو، چو مقامی نداشتم

دل برگرفتم از تو، چو کامی نداشتم

یکباره از وفای تو برداشتم امید

چون از تو التفات تمامی نداشتم

بر دل کدام روز که از همدمان تو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

امشب چراغ دل بحضور تو سوختم

جاوید زنده ام که ز نور تو سوختم

مشهور شهر گشتی و آتش بمن فتاد

طالع نگر که وقت ظهور تو سوختم

گاهی بدرد دشمن و گاهی بداغ دوست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام

فیض بهار و منفعت مل ندیده ام

زان عاشقان نیم که بدانم وفای گل

من غیر نامرادی بلبل ندیده ام

چندانکه سوختیم نگاهی نکرد و رفت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

ما نقد جان بگوشه ی میخانه برده ایم

دل را بچشم و غمزه ی ساقی سپرده ایم

چون در حریم میکده مستان نوا کنند

ما هم برآوریم صدایی نمرده ایم

در اشک ما مبین بحقارت که این شراب

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

رفتیم و هر چه بود بعالم گذاشتیم

دنیا و محنتش همه با هم گذاشتیم

قطع نظر ز حاصل ده روزه ی جهان

این منزل خراب مسلم گذاشتیم

دور زمانه چون نکند هفته یی وفا

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

ما سینه را ز جور تو غافل شکافتیم

آهی زدیم و آبله ی دل شکافتیم

لیلی نمینمود رخ از غایت غرور

مجنون شدیم و دامن محمل شکافتیم

زخم آنچنان نشد که فراهم شود دگر

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

شب آه و ناله از دل غمناک می زدم

برق فنا بخرمن افلاک می زدم

از درد بلبلان خزان دیده در چمن

خوناب دیده بر ورق تاک می زدم

در آرزوی جلوه ی گلهای آتشین

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

ما سر به آب خنجر قصاب شسته ایم

دست از مراد خویش بصد آب شسته ایم

پهلو نهاده ایم بشمشیر آبدار

وز دل غبار بستر سنجاب شسته ایم

انگشت خاکرا بلب تشنه سوده ایم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

ساقی خرابم از طرب دوش چون کنم

از دستت این شراب دگر نوش چون کنم

لب می گزی که زود چرا مست می شوی

ساغر تو می دهی، من مدهوش چون کنم

گویند جامه می دری و آه می کشی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

بیخود شدم ز آمدنت باده چون کشم

کامی از آن عذار و لب ساده چون کشم

جانی که در ریاضت حاجت تمام سوخت

پیش تو ای مراد خدا داده چون کشم

من عاشقم که باد مرا عیش خوش حرام

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

 

ما باده را بنغمه ی ناهید خورده ایم

آب از کنار چشمه ی خورشید خورده ایم

شاهانه مجلسی طلب و ساقیی که ما

می در شرابخانه ی جمشید خورده ایم

در مجلسی حبیب ز دست مسیح و خضر

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

ما خویش را بچنگ ملامت سپرده ایم

از لوح سینه حرف سلامت سترده ایم

خون خورده ایم و یاد ندامت نکرده ایم

جان داده ایم و نام غرامت نبرده ایم

اندوه روز هجر و بلای شب فراق

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

دشمن شدی بیکدمه زاری که داشتم

آیا کجا شد آن همه یاری که داشتم

چندان نمک زدی که بجان هم رسید کار

در سینه آن جراحت کاری که داشتم

هر چند سوختیم دل از حال خود نگشت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

امیدم این نبود کزین در خجل روم

با داغ دل در آیم و با درد دل روم

عشقم سبک عیار بر آورد پیش دوست

دیگر در آتش که من منفعل روم

بگذار تا بخاک درش میرم ای رفیق

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

می آفتست و در نظرم پر فنی چنین

می رم به دست ساقی سیمین تنی چنین

هر لحظه بیش سوزدم آن شمع دلفروز

کم بوده در چراغ کسی روغنی چنین

او در پی شکار و جهانی فتاده مست

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode