گنجور

 
بابافغانی

دل گشت خون و داد بگریه سرای چشم

چشمم بلای دل شد و دل شد بلای چشم

از چشم خویش بیتو بجان آمدم بیا

چشم از سرم برون کن و بنشین بجای چشم

دیوانه گشت و باز نیامد بدست من

تا شد دل رمیده ی من آشنای چشم

همچون سواد دیده مرا در فراق تو

خاک سیه نشسته بماتمسرای چشم

تا چشم باز کرد فغانی بروی تو

بیچاره کرد جان و دل خود فدای چشم

 
 
 
حسین خوارزمی

ای از فروغ روی تو روشن سرای چشم

وی خاک آستان درت توتیای چشم

بیگانه ز آشنایم و از خویش بیخبر

تا شد خیال روی توام آشنای چشم

رفتی ز پیش چشم و نشستی درون دل

[...]

محتشم کاشانی

ای جای دلنشین تو مهمان سرای چشم

یک دم چراغ دل شو و بنشین به جای چشم

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
صائب تبریزی

از گریه شبانه فزاید جلای چشم

باشد ز اشک گرم چراغ سرای چشم

اجزای حسن زیر و زبر می شود ز خط

جز پیشگاه جبهه و دولتسرای چشم

از قید خط و زلف امید نجات هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه