گنجور

 
بابافغانی

ما بهر ساقیان دل فرزانه سوختیم

مجموعه ی خیال بمیخانه سوختیم

آبی بر آتش دل ما هیچ کس نزد

چندانکه پیش محرم و بیگانه سوختیم

ما را کسی در انجمن خویش ره نداد

چون بیکسان بگوشه ی ویرانه سوختیم

غمخوار گو مسوز سپند از برای ما

ما چون در آتش دل دیوانه سوختیم

هرگز نداد صحبت بیگانه پرتوی

پیش چراغ خویش چو پروانه سوختیم

جان در سر زبان شد و کوته نشد سخن

افسوس کاین چراغ بافسانه سوختیم

تا صحبت تو هست چه پرتو دهد دگر

حالا به یک کرشمه ی مستانه سوختیم

بس خرمن مراد فغانی بباد رفت

ما غافلان در آرزوی دانه سوختیم