گنجور

 
بابافغانی

ما سینه را ز جور تو غافل شکافتیم

آهی زدیم و آبله ی دل شکافتیم

لیلی نمینمود رخ از غایت غرور

مجنون شدیم و دامن محمل شکافتیم

زخم آنچنان نشد که فراهم شود دگر

این دل نه همچو مردم عاقل شکافتیم

یک بخیه ی درست نزد کس بکار ما

دلق سیاه خویش بباطل شکافتیم

الماس پاره بود نه یاقوت آبدار

هر چند بیشتر جگر گل شکافتیم

روزی نشد بسایه ی نخل حرم درست

این خرقه کز حرارت منزل شکافتیم

چون شد فغانی این همه زخم نهان درست

ما هم نه سینه با تو مقابل شکافتیم