گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۹ - بیمار شدن ویس از فراق رامین

 

سمنبر ویس گریان بر دل خویش

گهی ریزان ز نرگس بر گل خویش

فخرالدین اسعد گرگانی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۰

 

دی آمدنی به حیرت از منزل خویش

امروز قراری نه به کار دل خویش

فردا شدنی به چیزی از حاصل خویش

پس من چه دهم نشان ز آب و گل خویش

سنایی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

به جان آمد مرا کار از دل خویش

غمی گشتم زکار مشکل خویش

در آن دریا شدستم غرقه کانجا

بجز غم می‌نبینم ساحل خویش

به راه وصل می‌پویم ولیکن

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۴

 

یک چند نهان از دل بی‌حاصل خویش

با صبر پناه کردم از مشکل خویش

کام دلم آن بود که سرگشته شوم

گردان گردان شدم به کام دل خویش

انوری
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۶ - ستایش سخن و حکمت و اندرز

 

هست خشنود هر کس از دل خویش

نکند کس عمارت گِل خویش

نظامی
 

عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن

 

در آتش ماندهام از مشکل خویش

چو آتش میکشم غم در دل خویش

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۵ - در کشف حجاب و وصول دوست

 

حقیقت ره کند در منزل خویش

به بیند ذات بیشک واصل خویش

عطار
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۳

 

مرا کاری ست مشکل با دل خویش

که گفتن می نیارم مشکل خویش

خیالت داند و چشم من و غم

که هر شب در چه کارم با دل خویش؟

ز واپس ماندگان یادی کن آخر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه

 

بغربت او فکند از منزل خویش

چنانک آگه نیم زاب و گل خویش

ابن یمین
 

ابن عماد » روضة المحبین » بخش ۲۳ - نامۀ چهارم از زبان معشوق

 

گر تو ز خیال باطل خویش

در جستن حل مشکل خویش

ابن عماد
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

هر کسی پهلوی یاری به هوای دل خویش

ما گرفتار به داغ دل بی‌حاصل خویش

چند بینم سوی خوبان و دل از دست دهم

وقت آنست که دستی بنهم بر دل خویش

روزگاری سر من خاک درت منزل داشت

[...]

امیر شاهی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۳ - زاری کردن شیرین در عشق خسرو

 

گهی گفتی چه سازم با دل خویش

روم پیش که گویم مشکل خویش

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۴ - نصیحت کردن مهین بانو شیرین را

 

زدند از کار خویش و حاصل خویش

ز آه سرد بادی بر دل خویش

سلیمی جرونی
 
 
۱
۲
۳