فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۹ - بیمار شدن ویس از فراق رامین
سمنبر ویس گریان بر دل خویش
گهی ریزان ز نرگس بر گل خویش
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۰
دی آمدنی به حیرت از منزل خویش
امروز قراری نه به کار دل خویش
فردا شدنی به چیزی از حاصل خویش
پس من چه دهم نشان ز آب و گل خویش
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۵ - فصل اندر صفا و اخلاص
صورت خود در آینهٔ دل خویش
به توان دید از آن که در گِل خویش
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۴ - فی صفة سهمه و اقباله
دید خود را در آینهٔ دل خویش
دست و شانه جدا ز مفصل خویش
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۳۳ - حکایت در آنکه پادشاه را دل در هوا نباید بستن
گفت شه دست برده در دل خویش
نگذارم دو پای در گِل خویش
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۱۳ - در قناعت و انزوای خویش گوید
نرسد در ولایت دل خویش
هیچ بیحوصله به حاصل خویش
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷
به جان آمد مرا کار از دل خویش
غمی گشتم زکار مشکل خویش
در آن دریا شدستم غرقه کانجا
بجز غم مینبینم ساحل خویش
به راه وصل میپویم ولیکن
[...]
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۴
یک چند نهان از دل بیحاصل خویش
با صبر پناه کردم از مشکل خویش
کام دلم آن بود که سرگشته شوم
گردان گردان شدم به کام دل خویش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۶ - ستایش سخن و حکمت و اندرز
هست خشنود هر کس از دل خویش
نکند کس عمارت گِل خویش
عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن
در آتش ماندهام از مشکل خویش
چو آتش میکشم غم در دل خویش
عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۵ - در کشف حجاب و وصول دوست
حقیقت ره کند در منزل خویش
به بیند ذات بیشک واصل خویش
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۲ - در آگاهی دادن دل در عین منزل و او از آن عاشق بودن فرماید
دمادم میخورم خون دل خویش
ندارم هیچ جز تو حاصل خویش
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۳۲ - پرسش از بایزید بسطامی که حق را کجا توان دید (ادامه)
نمود جان ازو بین و دل خویش
که او معبود هردوحاصل خویش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۳
مرا کاری ست مشکل با دل خویش
که گفتن می نیارم مشکل خویش
خیالت داند و چشم من و غم
که هر شب در چه کارم با دل خویش؟
ز واپس ماندگان یادی کن آخر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۸ - صفت برگ ریز، و دوا دو باد خزان، واز آسیب صدمات حوادث، سر نهادن سرو لیلی در خاک، و بی بالش ماندن
باین همه، به منزل خویش
خالی نکنم ز تو، گل خویش
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه
بغربت او فکند از منزل خویش
چنانک آگه نیم زاب و گل خویش
ابن عماد » روضة المحبین » بخش ۲۳ - نامۀ چهارم از زبان معشوق
گر تو ز خیال باطل خویش
در جستن حل مشکل خویش
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
هر کسی پهلوی یاری به هوای دل خویش
ما گرفتار به داغ دل بیحاصل خویش
چند بینم سوی خوبان و دل از دست دهم
وقت آنست که دستی بنهم بر دل خویش
روزگاری سر من خاک درت منزل داشت
[...]
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۳ - زاری کردن شیرین در عشق خسرو
گهی گفتی چه سازم با دل خویش
روم پیش که گویم مشکل خویش
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۴ - نصیحت کردن مهین بانو شیرین را
زدند از کار خویش و حاصل خویش
ز آه سرد بادی بر دل خویش