الا تا چند در منزل شتابی
تو اندر منزل و منزل نیابی!
توئی در منزل اینجا راه کرده
حقیقت عزم دید شاه کرده
تو اندر منزل و منزل ندانی
توئی جان و دل من دل ندانی
تو اندر منزلی ره کرده ای دوست
چنان مانده بتن در پرده ای دوست
تو اندر منزل و نادیده دیدار
شده در منزل جان ناپدیدار
تو اندر منزل و و جائی بمانده
ولی در خویش تنهائی بمانده
تو اندر منزلی و وصل دیده
حقیقت عین ذات اصل دیده
تو اندر منزلی در نزد آن ماه
چگویم چون نهٔ از راه آگاه
تو اندر منزلی سرگشتهٔ خود
میان خاک و خون آغشتهٔ خود
تو اندر منزلی ای دل بماندی
بُدی سالک کنون واصل بماندی
تو اندر منزل وصل خدائی
نظر کن باز کز اصل خدائی
تو اندر منزل جانی و جانان
نموده رخ ترا اینجا در اعیان
سوی منزل رسیدستی تو تحقیق
نمییابی و دیدستی تو توفیق
سوی منزل رسیدی از سوی درد
فتادستی در این منزل کنون فرد
سوی منزل رسیدستی نظر کن
ز دید جان و دل خود را خبر کن
سوی منزل رسیدستی و یاری
بدان خوشباش چون با غمگساری
سوی منزل رسیدستی در آفاق
هنوز اندر رهند مر جمله عشاق
سوی منزل ز دید حق رسیدی
جمال حق در این منزل بدیدی
در این منزل وصالت دست دادست
خر و بارت سوی منزل فتادست
در این منزل زدی بیشک قدم تو
که تا در منزلی عین عدم تو
رسیدی ای دل و کامی ندیدی
ز منزل تو یقین نامی شنیدی
رسیدی در سوی منزل ندیدی
مراد خویشتن حاصل ندیدی
رسیدی سوی منزل بی سر و جان
از آن گشتی تو چون خورشید تابان
بیاب ای دوست وصل دوست در دل
که اینجا منزلست و نیست منزل
به منزل چون رسیدی وصل دریاب
زمانی کرد بیدارت از این خواب
بمنزل چون رسیدی همچو مردان
حقیقت خوش نشین با دوست شادان
در این منزل که جانها ره نبردند
هم اندر منزل افتادند و مردند
تو ره بردی و خواهی مرد اینجا
ندانم تا چه خواهی برد اینجا
تو اندر منزلی تا چند گوئی
تو اکنون بیدلی تا چند جوئی
بگو تا چند جوئی منزل یار
که آخر برگشائی مشکل یار
بگو تا چند جوئی منزل ای دوست
که تو در منزلی و منزلت اوست
تو اندر منزلی، اندر منازل
چگویم چون نداری دیدن دل
دل وجان اندر این منزل بماندست
میان نار و ریح و گل بماندست
چنانش آب افکنده به سیلاب
کز اینجا میبرد آنجا به اشتاب
چو گردابست دریا از پس و پیش
مرو بیرون ز منزل ای دل ریش
جزیره داری و منزل همین است
ترا منزل ترا عین الیقین است
کناری یافتی اندر کناره
کنی در بحر استسقا نظاره
بمنزل در رسیدستی کنون تو
حقیقت داری اینجا رهنمون تو
حقیقت رهنمون جانِ تو باشد
که اینجا درد و درمانِ تو باشد
تو جان خود چنان آسان گرفتی
از آن مانده کنون اندر شگفتی
تو جان خود مده آسانت ازدست
که جان با جان جان دیدست و پیوست
چو جان ره برده است و راه دیدست
در این منزل وصال شاه دیدست
ز جان بگذر که جان از تو گذشتست
حقیقت سیر اشیا در نوشتست
دل و جان با تو پیوستست دائم
به ذات جان جان پیوسته قائم
شده در تو تو اندر جان و دل گم
که این قطره به من بحرست قلزم
نگاهی کن تو در جان حقیقی
که با او زان سر اینجاگه رفیقی
رفیقی کردهای با جان از آن سر
ندانی چون کنم این سر تو رهبر
رفیقی کردهای با جان در اینجا
در اینجا آمدی ای جان از آنجا
رفیقی کردهای با جان ندانی
حرامت باد اگر غافل بمانی
فروبست و ندانستی ورا تو
ابا او کردهای اینجا جفا تو
رفیقی کردهای با جان خود تو
از او غافل شده در نیک و بد تو
رفیقی کردهای با جان حقیقت
رهائی کن ورا اینجا طبیعت
رفیقی کردهای با جان تو از ذات
رسیدستی کنون در قرب ذرّات
رفیقی کردهای آنجا ابا او
رها کردی تو بار خویش نیکو
ندانی ای ترا مجروح مانده
که ماندستی تو خود بیروح مانده
وصالت دست آسان بود داده
ولکین ماند از مرکب پیاده
وصالت دست آسان بود در دست
ولکین عشق پیوند تو بگسست
وصال یار اینجا دیده بودی
حقیقت پای تا سر دیده بودی
کسی هرگز کند این کان تو کردی
از آن افتاده در اندوه و دردی
ندانستی ترا معذور دارم
کنم نزدیکت و نی دور دارم
بده انصاف ای دل اندر اینجا
که گردی عاقبت واصل در اینجا
بده انصاف ای از خود رمیده
کنون بگشای اینجا مر دو دیده
بده انصاف ای دل در حقیقت
طریقت کن تو از عین طریقت
بده انصاف جان ای راز دیده
که یاری اندر آخر باز دیده
بده انصاف و اندر وی فنا شو
در او مستغرق عین بقا شو
بده انصاف و شو در عالم جان
تو بیش از پیش مر خود را مرنجان
بده انصاف کاکنون یار دیدی
یقین بیزحمت اغیار دیدی
بده انصاف ای جان و جهان را
که وصلش یافتستی رایگان را
بده انصاف تو در عالم عشق
که دیدی بار دیگر آدم عشق
بده انصاف و اندر خود یقین بین
تو ذات اوّلین و آخرین بین
بده انصاف چون گشتی تو خورشید
که خواهی ماندنی بی سایه جاوید
بده انصاف و بنگر راز جانان
یقین انجام و با آغاز جانان
تو چون در کل رسیدی جزو بگذار
تو چون در جان رسیدی عضو بگذار
تو چون در کل رسیدی راز بنگر
ز خود انجام و هم آغاز بنگر
همه در تست ای نادیده اسرار
وجود تست اندر عین پندار
همه در تست و تو اندر گمانی
از آن اسرار من اینجا ندانی
همه در تست و تو اندر همه گم
همه چون قطره و تو عین قلزم
همه در تست و تو درخود حجابی
فتاده در پی نقش و حسابی
همه در تست و پندارست صورت
دمادم اوفتی اندر کدورت
همه در تست و تو عین صفاتی
چرا غافل ز دید نور ذاتی
همه در تست وز تست این همه راز
نه کس آمد نه کس خواهد شدن باز
همه در تست هیچی نیست اینجا
بجز تو هیچ و هیچی نیست اینجا
عطارد گر دبیرست و توانا
قلم در دست و اندر راز دانا
شده نادان او در کلّ احوال
بسوزد چند بار اندر مه و سال
ز سهم سیف او مریخ لالست
فتاده زار دائم در وبالست
تمامت کوکبان چرخ گردون
شوند از عشق او گردان و در خون
زهی بگذشته از افلاک و انجم
همه چون قطره و تو بحر قلزم
زهی کرده غلام و چاکر تو
مه و خورشید بیشک ناظر تو
توئی اصل ای نمود سرّ اسرار
زمانی برقع از دلدار بردار
توئی میر و توئی خسرو تو سلطان
توئی جسم و توئی جان و تو جانان
ترا زیبد بعالم پادشاهی
که جزو و کل رسولا پادشاهی
ترا زیبد بزرگی ای سرافراز
که خواهد دیدن از تو عزّت و ناز
توئی زیبد که سلطانی کنی تو
بت کُفّار اینجا بشکنی تو
ترا زیبد که داری سرّ بیچون
نهی شرع و اساست بیچه و چون
ترا زیبد رسولی در میانه
که عزّ و رفعتت شد جاودانه
ترا زیبد که داری معجز اینجا
همه بر درگه تو عاجز اینجا
ترا زیبد که گردانی قمر را
دو نیمه در بر اهل نظر را
ترا زیبد که آهو خواست زنهار
ز تو ای سیّد دانای جبّار
ترا زیبد که فخر تست آفاق
همه اندر دوئی تو در میان طاق
زهی طاق دو ابروی تو محراب
بر محراب تو جان رفته در خواب
توئی شاه و همه اینجا غلامت
بکرده گوش در سوی پیامت
بتو روشن شده آفاق یکسر
بتو اینجا یقین مشتاق یکسر
بتو روشن شده این راه تاریک
نهادستی اساس شرع باریک
از آن موئی در این معنی نگنجد
دل و جان نزد شرعت خود چه سنجد
ره شرع تو هر کو یافت کل شد
در اینجا بیشکی بی عیب و ذل شد
ره شرع تو بود انبیا بود
ولی همچون تو کس این بود ننمود
تو بنمودی رخ و شد آشکاره
قمر هر ماه میگردد دو پاره
شود نیمی کم و نیمی پدیدار
دگر آن نیم دیگر ناپدیدار
شود در پیش خورشید جمالت
حقیقت باز شد سوی وصالت
وصالت جمله جویانند اینجا
همه ذرّات پویانند اینجا
وصالت یافت آنکو سر ببازید
بجان خویشتن اینجا ننازید
وصالت یافت آن کو تن برانداخت
وجود خویشتن چون شمع بگداخت
وصالت یافت آنکو شد فنا باز
ترا اینجا بدید اندر بقا باز
وصالت یافت اینجا آنکه دل شد
وگرنه پیش ذات تو خجل شد
وصالت یافت آنکو دید رویت
بود دائم غلام و خاک کویت
وصالت یافت کز خود شد جدائی
رسید آنگاه در عین خدائی
وصالت یافت اینجا هرکه جان شد
بنزد روی تو از خود نهان شد
وصالت یافت کو ذات تو باشد
حقیقت عین آیات تو باشد
وصالت یافت آنکو شرع بگزید
رسید از دید تو در دیدن دید
وصالت گر بیابد ره ندیده
که او باشد دل آگه ندیده
نداند راه سوی تو دل و جان
بماند تا ابد در عین زندان
وصالت یافت مر این جان عطّار
از آن شد او ز بحر تو گهربار
چنان اندر وصالت راه دیدست
که خود را بی توئی ای شاه دیدست
چنان در عشق اینجا در فشاند
در آخر پیش ذاتت سر فشاند
ندارد هیچ چیزی جز سر تو
چو خاک افتاد مسکین بر در تو
در تو دارد و هر کس ندارد
جز از تو رو ز پیش و پس ندارد
تو چون در ماندگان را دستگیری
سزد گر بندهٔ خود را پذیری
رهانی مرد را زین گفتن پر
اگرچه ریخت از بحرِ دلش دُر
ز وصل تو جهان مجروح ماندست
که جانش رفت در وی روح ماندست
ز وصل تو نمودش کن نمودار
حجابش بیشکی از پیش بردار
چو میدانی که هست او خود غلامت
بگفت او باز با هر کس پیامت
پیامت گفت اینجا جمله سرباز
در آخر پیش رویت گشت سرباز
چنان گفتست راز تو حقیقت
همه در سرّ مکشوف شریعت
ابا تو گفت هم از تو شنیده
ز بهر تو بخاک و خون طپیده
توئی پیغمبران را شاه و سرور
نگه کن در دل عطّار بنگر
نگه کن عقل تو عقل جهانی
حقیقت مهتر آخر زمانی
ز تو آدم شرف دارد ز بودش
که بُد نوری ز ذاتت در وجودش
بتو آدم حقیقت یافت جانان
تو بودی مر ورا پیدا و پنهان
بتو آدم نمود انبیا شد
که صافی گشت و بر صدق و صفا شد
بتو نوح از دوعالم شد نهانی
که پیش تست بیشکّی معانی
بتو پیدا تمامت انبیااند
بتو اعیان حقیقت اولیااند
توئی مهتر توئی بهتر چگویم
که در میدان شرع تو چو گُویم
بسی چوگان عشقت خوردهام من
از آن در عشق تو خو کردهام من
چنان من دوست دارم یاورانت
چنانم زار اینجا در عیانت
که میبینم ترا اندر دل خود
حقیقت کردهام من حاصل خود
بتو شادم بتو آباد مانده
بتو پیوستهام آباد مانده
تو میدانی دوای دردم ای دوست
که مجروح و عجب رو زردم ای دوست
تو میدانی دوای درد عطّار
دوا کن، بخش او را، کم کن آزار
چنان عطّار در درد تو بگداخت
بآخر یافت راحت بس سرافراخت
دوای درد عشاق جهانی
دوای عاشقان هم خود تو دانی
دوا کن این دل درمانده ای جان
که همچون حلقه بر در مانده این جان
دوا کن این دل حیران بمانده
که چون چرخست سرگردان بمانده
دوا کن این دل افتاده از دست
وگرنه زیر پای غم شود پست
دوا کن این دل مجروح و افگار
که دیدست او ز عشقت رنج و تیمار
دوا کن این دل مسکین مجروح
مر او را قوّت آور در سوی روح
دوا کن ای طبیب کاردیده
دلم زیرا که هست آزار دیده
از آن جام محبّت زانکه خوردی
بمن آور از آن جام تو دُردی
ز دُرد جام خود دردم شفا ده
دلم از رنگ نقش خود صفا ده
ز درد عشقت ای جانان جمله
شدم رنجور ای درمان جمله
دمادم میخورم خون دل خویش
ندارم هیچ جز تو حاصل خویش
مرا حاصل توئی در درد و اندوه
برون آور مرا از بار این کوه
بزیر بار کوه عشق ماندم
بجای آب، خون از دیده رانم
ز بهر وصل تو اندر فراقم
بدیدار خوش تو اشتیاقم
چنانست ای مه و خورشید تابان
که چون ذرّه سوی خورشید تابان
چنانست این دل درمانده در غم
که چیزی جز تو نیست او را یقین هم
توئی درد و توئی اکنون دوایم
ز بیش اندازه بنمائی جفایم
چنانم شد فنا دل در ره تو
که اوّل بود اینجا آگه تو
کنونش عقل شد، در عشقت ای جان
کند هر لحظه اینجا شرح و برهان
ز تو دارد ز تو اینجای گوید
وصال روی تو اینجای جوید
چنان در شرح محبوسِ تو شد دل
کز آن در عاقبت شد عشق حاصل
چو عشق روی تو اندر سرم بود
حقیقت عشق تو هم رهبرم بود
چو عشق روی تو آمد در این جان
حقیقت فاش گفتم راز جانان
چو عشق روی تو در جانم افتاد
حقیقت کفر در ایمانم افتاد
چو عشق روی تو دیدار بنمود
مرا آنجا دَرِ اسرار بگشود
چو عشق روی تو آمد مرا دید
رهائی دادم از پندار تقلید
چو عشق روی تو جانان نمودم
از آن هر لحظه من برهان نمودم
چو عشق روی تو خورشید جان بود
مرا اینجا دَرِ اسرار بگشود
نمیدانست کس عشق تو جانا
ز من شد بعد از این در جمله پیدا
ز من پیدا شد اسرار یقینت
که من بودم در اینجا پیش بینت
ز من شد فاش اینجا کل اسرار
که از عشق تو کردم کلّ دیدار
چنان در جان عطّاری بمانده
که همچون نافه اسراری بمانده
دِماغم شد معطّر مست گشته
از اوّل نیست بود و هست گشته
کنون سِر با تو و سَر با تو دارم
که هستی در حقیقت غمگسارم
سر و کارم کنون سوی تو افتاد
که خر با بار در کوی تو افتاد
معطّر کردهای آفاق جمله
بتو ذرّات شد مشتاق جمله
معطّر کردهای آفاق از بوی
سلاسل بستهای عشاق از موی
به موئی بستهای بر پای جانها
به هر حرفیست مر شرح و بیانها
هر آنکو جز رضای جانت جوید
بجز مر دفتر و دیوانت جوید
بماند تا ابد بسته در این پای
نیارد وقت بیشک جای بر جای
هر آن کو پای غم او را بشادی
ز غم افتاد اندر سوی شادی
ابی غم شد هر آنکو برد فرمان
ترا ور نه فتاد او سوی زندان
ز زندانِ تو کی یابد رهائی
که از خود یابد اینجاگه جدائی
بود طالب کسی کو راز بیند
در اینجا دید شرعت باز بیند
به نسپارد ره شرع تو اینجا،
نداند اصل با فرع تو اینجا
سپارد راه آنکو در طریقت
رساند دید تو اندر حقیقت
تو اینجا رهنمای واصلانی
تو بنهادی اساس و هم تو دانی
ره شرعت سپردم سالها من
بسی معلوم کردم حالها من
ره شرعت سپردم گاه و بیگاه
ز جان گفتم ز دل استغفراللّه
ره شرعت سپردم این زمان من
نهادم در برت کون و مکان من
همه در تست و در عین وصالی
چرا افکنده خود را در وبالی
همه در تست بردار این گمان را
که تا بیشک یکی بینی عیان را
همه در تست یک دم در یقین شو
یکی بنگر بدیده اوّلین شو
همه در تست بردار این حجابت
که در یکی نباشد این حسابت
همه در تست اوّل بین و آخر
در این صورت همی گویم بظاهر
همه در تست ای اوّل ندیده
ز دید وصل او نامی شنیده
همه در تست و تو اندر وصالی
نه نقصانی که دائم در کمالی
توئی لیکن گمانت در گرفته
زهر شرحی بیانت درگرفته
گمانت آنچنان اینجا نمودست
که هر لحظه دو صد غوغا نمودست
گمانت آنچنان بگرفت در بند
که از اسرارت اینجاگه بیفکند
گمانت آنچنان محبوس دارد
که این دَر بر تو کل بدروس دارد
گمان بردار تا یابی یقین باز
دل و جان و سرت اندر یقین باز
گمان بردار ای بیچون جمله
که خواهی ریخت اینجا خون جمله
گمان بردار ای بنموده خود را
فکنده تهمتی در نیک و بد را
گمان بردار تا خود باز بینی
مشو گنجشک تا شهباز بینی!
گمان بردار و واصل شو چو آن پیر
که اندر وصل اینجا نیست تدبیر
گمان بردار ای عین العیان تو
دگر کن شرح و دیگر در بیان تو
گمان بردار چو سلطان عشقی
فتاده در پی بُرهان عشقی؟
فتاده این زمان اندر وصالی
چرا اندر پی رنج و وبالی
حقیقت بین و بگذر از همه باز
وجود خویش را اندر همه باز
حقیقت بین تو در عین شریعت
شریعت خود بدان بیشک حقیقت
حقیقت شرع دان و بگذر از وی
طبیعت فرع دان و بگذر از وی
حقیقت بیشکی چون راه داری
در او دیدار روی شاه داری
حقیقت بیشکی ذاتست بنگر
در او مر عین آیاتست بنگر
حقیقت جمله مردان یافتستند
در او از جان و دل بشتافتستند
حقیقت راز بیچونست دریاب
یکی دریای پر خونست بشتاب
حقیقت واصلان دریافت دیدند
ز بود خود ببود کل رسیدند
حقیقت هر که بسپارد در اینجا
حجاب از پیش بردارد در اینجا
حقیقت هرکه اینجا باز یابد
اناالحق گوید و حق باز یابد
حقیقت هر که اینجا یافت در خود
برش یکسان نماید نیک یا بد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از عطار نیشابوری است که به توصیف سیر و سفر روحی انسان به سوی حقیقت و وصال الهی میپردازد. شاعر در این شعر از مفاهیم عشق، وصال و فراق سخن میگوید و به مخاطب یادآوری میکند که در جستجوی یار، در واقع خود را در حجابهای مختلف گم کرده است. او به رابطهی میان روح و جان اشاره دارد و میگوید که حقیقت در درون خود انسانها نهفته است.
شاعر به سالکان راه عرفان توصیه میکند که به جای جستجو در عوالم خارجی، به درون خود نگاهی بیندازند و با خود و حقیقت وجودی خویش آشتی کنند. او با زبانی شاعرانه، مخاطب را به بیداری و آگاهی در مسیر عشق و وصلت با خدا دعوت میکند و تأکید میکند که وصال الهی حقیقتی است که همهچیز در آن بسیط و معنادار میشود. در نهایت، پیام اصلی بر این است که همه در پی وصال با ذات حق هستند و رسیدن به این وصال، تلخیهای زندگی را شیرین میکند.
هوش مصنوعی: ای کاش بفهمی که تا کی میخواهی در این دنیا با شتاب حرکت کنی؛ در حالی که در این خانه نمیتوانی آرامش و منزلگاه واقعیات را پیدا کنی!
هوش مصنوعی: شما در اینجا به حقیقتی واقعیت بخشیدهاید که اراده و تصمیم شاهانه را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: تو در مکانی هستی و نمیدانی که در کجا هستی، تو روح و جان منی و نمیدانی که چه احساسی به تو دارم.
هوش مصنوعی: تو در خانهای ساکن شدهای، اما چنان غرق در افکار و مشغولیات خود هستی که انگار فقط به صورت ظاهری حضور داری و از دنیای واقعی بی خبری.
هوش مصنوعی: تو در خانه هستی و در حالی که کسی تو را نمیبیند، در دنیای روحی خود ناپدید شدهای.
هوش مصنوعی: تو در خانه و در مکان مشخصی هستی، اما در درون خود احساس تنهایی میکنی.
هوش مصنوعی: تو در جایی قرار داری که حقیقت و وجود اصلی خود را به وضوح میبینی.
هوش مصنوعی: تو در مکانی هستی در کنار آن ماه، اما من نمیدانم چطور با تو صحبت کنم چون از مسیر و راه آگاهی ندارم.
هوش مصنوعی: تو در جایی هستی که در آن گم شدهای و بین خاک و خون خودت آغشتهای.
هوش مصنوعی: ای دل، تو در اینجا ماندهای، در حالی که سالک بودی و اکنون به مقصد رسیدهای.
هوش مصنوعی: در خانهای که به وصال خدا رسیدهای، دقت کن؛ چرا که تو از ذات و اصل خداوندی هستی.
هوش مصنوعی: تو در اینجا به عنوان روح و معشوقی حضور داری و چهرهات در اینجا به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: به سوی خانه نزدیک شدهای، اما نه تحقیقاتی پیدا کردهای و نه موفقیتی را دیدهای.
هوش مصنوعی: به خانه رسیدی، اما درگیر درد و مشکلات هستی. اکنون در این وضعیت، اقدام کن و قدمی بردار.
هوش مصنوعی: به محل خود رسیدی، حالا به اطراف خود نگاهی بینداز و از وضعیت روح و احساست مطلع شو.
هوش مصنوعی: به خانه ی دوست رسیدی و با او خوش باش، چون در کنار کسی غمگین نباشی.
هوش مصنوعی: به خانهات نزدیک شدهای، اما در جهان هنوز همه عاشقان در مسیر هستند.
هوش مصنوعی: به خانهای که میخواستی رسیدی و در آنجا زیبایی حق را مشاهده کردی.
هوش مصنوعی: در این مکان نزدیکی و محبت، عشق و حال تو به من رسیده است و بار دل و زندگیام به اسیر روح تو افتاده است.
هوش مصنوعی: در این مکان، بدون شک تو قدم گذاشتهای و در خانهای که شبیه به نبودن توست.
هوش مصنوعی: ای دل، تو به مقصد رسیدی اما از خانهات هیچ چیزی ندیدی، فقط نامی از آن شنیدی.
هوش مصنوعی: وقتی به مقصد رسیدی، نتوانستی آنچه را که خواستهات بود ببینی و به آرزویت نرسیدی.
هوش مصنوعی: وقتی به خانه رسیدی، بیخود و بیهویت شدی، مانند خورشید درخشان و تابان گشتی.
هوش مصنوعی: ای دوست، عشق و ارتباط با دوست را در قلبت جستجو کن، زیرا اینجا جایی است که باید بمانی و هیچ مکان دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی به خانه رسیدی، زمانی را برای ارتباط و نزدیک شدن به دیگران غنیمت بشمار و از خواب غفلت بیدار شو.
هوش مصنوعی: وقتی به خانه رسیدی، مانند مردان واقعی با دوستان شاداب و خوشحال باش و در کنار آنها خوش بگذران.
هوش مصنوعی: در این خانهای که هیچکس نتوانسته به مقصدی دست یابد، همه در همین خانه گرفتار شده و جان باختند.
هوش مصنوعی: تو به این مسیر ادامه میدهی و در نهایت در این مکان به سرنوشتت خواهی رسید، اما من نمیدانم که در اینجا چه چیزی برای تو رقم خواهد خورد.
هوش مصنوعی: تو در این خانه نشستهای و مدام شکایت میکنی، تا کی میخواهی به حالت نگران بودن ادامه دهی؟
هوش مصنوعی: بگو تا کی در پی دیدار کسی هستی که در نهایت، برای دیدنش با مشکلاتی روبرو خواهی شد.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، بگو تا کی به دنبال مقصد و جایگاه میگردی، در حالیکه تو خود در جایگاهی قرار داری و منزلت واقعی تو همینجا است.
هوش مصنوعی: شما در مکانی هستید، اما چگونه میتوانم از حال و احوال شما بگویم وقتی که دل شما را نمیبینم؟
هوش مصنوعی: دل و جان در این مکان باقی ماندهاند، میان آتش، ریحان و گل.
هوش مصنوعی: چنانکه آب با شدت و طغیانی او را به دنبال خود میبرد و به سرعت به جایی دیگر میبرد.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنی اشاره شده که وقتی مشکلات و چالشهای زندگی مانند گرداب درون ما را احاطه کردهاند، نباید از جای خود خارج شویم و باید در برابر آنها استقامت نشان دهیم. بهتر است در همین شرایط باقی بمانیم و تلاش کنیم تا از آنها عبور کنیم.
هوش مصنوعی: جزیرهای داری و خانهات همین جاست. اینجا خانهات به وضوح و یقین برای توست.
هوش مصنوعی: کنار دریا نشستهای و با تماشا کردن دریا در طلب آب هستی.
هوش مصنوعی: به خانه رسیدی، حالا تو در اینجا راستگو هستی، و من تو را راهنمایی میکنم.
هوش مصنوعی: حقیقت میتواند راهنمای روح تو باشد، زیرا اینجا جای درد و درمان توست.
هوش مصنوعی: تو جان خود را آنقدر بیاعتنا گرفتاری، که حالا به شگفتی و حیرت افتادهای.
هوش مصنوعی: آسان جان خود را نده، زیرا جان به وسیلهی جان با همدیدار میکند و به هم میپیوندد.
هوش مصنوعی: وقتی روح از قید جسم آزاد شده و راهی را که باید برود را پیدا کرده، در این مرحله به دیدار معشوق دست یافته است.
هوش مصنوعی: از خودت بگذر، زیرا که جان تو نیز از تو عبور کرده است؛ واقعیت، حرکت و تحولات اشیاء را در نوشتار نشان میدهد.
هوش مصنوعی: دل و جانم همیشه به تو وابسته است و به وجود تو همیشه زنده و پایدار است.
هوش مصنوعی: تو در جان و دل من چنان جا گرفتهای که این قطرهای که در من هست، برایم همچون دریایی بزرگ و عمیق است.
هوش مصنوعی: به خودت نگاهی بینداز و در عمق وجودت آن حقیقتی را ببین که تو را به اینجا و به این دوستی متصل کرده است.
هوش مصنوعی: دوستی عمیق با جان و دل داری، اما نمیدانی چگونه باید با تو رفتار کنم، تو که رهبری میکنی.
هوش مصنوعی: دوست و یار خود را با دل خود در این مکان پیوند زدهای. ای جان، تو از جایی دیگر به اینجا آمدهای.
هوش مصنوعی: دوستی با جان خودت برقرار کردهای، پس اگر بیخبر بمانی، حرامت باد.
هوش مصنوعی: تو او را رنجاندی و نتوانستی بفهمی که او با این کارش تو را از خود دور کرده است.
هوش مصنوعی: تو با جان خود دوستی برقرار کردهای و به خاطر این دوستی، از خیر و شر زندگی غافل شدهای.
هوش مصنوعی: دوستی با حقیقتی برقرار کن و به آن کمک کن تا از قید و بندهای این دنیا رهایی یابد.
هوش مصنوعی: دوستی با جان تو برقرار شده است و از ذات حقیقی به مرز نزدیکی رسیدهای؛ هماکنون در نزدیکی ذرات هستی قرار داری.
هوش مصنوعی: دوستی در جایی برایت ساختهای، اما از او بیتوجه عبور کردهای و بار مسئولیت خود را به خوبی به دوش نداشتهای.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که چقدر زخم خوردهای، چون خودت بهگونهای بیروح و بیحال ماندهای.
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی به محبوب به راحتی امکانپذیر است، اما از آنجا که انسانها در سفر زندگی خود با موانع و چالشهای زیادی روبرو هستند، ممکن است نتوانند به راحتی از آنها عبور کنند.
هوش مصنوعی: بهدست آوردن دوستی و وصال آسان بود، اما در اثر عشق، پیوند ما از هم گسسته شد.
هوش مصنوعی: دیدن عشق و وصال معشوق در اینجا، حقیقتی را به تو نشان میدهد که تمام وجودت را در بر میگیرد.
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند مانند تو، که از آن حال و روز در اندوه و دردی قرار گرفتی، احساس کند.
هوش مصنوعی: من نمیدانستم، بنابراین تو را معذور میدانم. نه میتوانم تو را به خودم نزدیک کنم و نه دور نگهدارم.
هوش مصنوعی: ای دل، در اینجا انصاف بده، چون سرانجام هر چیزی در اینجا به سرانجام میرسد.
هوش مصنوعی: ای کسی که از خودت دور شدهای، لطفاً انصاف بده و اینجا را برای من باز کن تا بتوانم با چشمانم ببینم.
هوش مصنوعی: ای دل، انصاف را به دست بده و در واقعیت مسیری که در پیش داری را با شناخت صحیحی از حقیقت پیمایش کن.
هوش مصنوعی: به من انصاف و سلامت بده ای کسی که چشم من به توست، چون در نهایت، یاری و کمک تو را دوباره خواهم دید.
هوش مصنوعی: عدالت را به دیگران بده و خود را در آن گم کن. در این حالت، به معنای واقعی پایدار و جاودانه خواهی شد.
هوش مصنوعی: به دیگران انصاف بده و در این دنیا به روح خود اهمیت بیشتری بده، خودت را اذیت نکن.
هوش مصنوعی: اگر حالا که دوستت را دیدی انصاف داشته باش، زیرا بدون دردسر دیگران را هم دیدهای.
هوش مصنوعی: ای جان و جهان، انصاف بده که تو به رایگان وصالی را پیدا کردهای.
هوش مصنوعی: در عالم عشق، انصاف را به دست بده، زیرا دوباره آدمی عاشق را دیدی.
هوش مصنوعی: به انصاف نگاه کن و در دل خود اطمینان پیدا کن که ذات نخستین و آخرین در وجود تو نهفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که به اوج میرسی و درخشان میشوی، لازم است با انصاف رفتار کنی؛ چراکه این درخشش و مقام تو که به مانند خورشید است، ماندگار خواهد بود و نیازی به سایه ندارد.
هوش مصنوعی: بده انصاف و به راز دل محبوب نگاه کن، که حتمًا سرانجام و آغاز عشق او را میتوان دید.
هوش مصنوعی: وقتی که به کمال و تمامیت رسیدی، بخشی از آن را در خودت به وجود بیاور. و زمانی که به عمق وجود و حقیقت رسیدی، باید جزئی از آن حقیقت باشی.
هوش مصنوعی: وقتی به حقیقت و معنا رسیدی، به رازها و اسراری که در زندگی وجود دارد نگاه کن و به ابتدای کار خود و نتیجهاش دقت کن.
هوش مصنوعی: همه چیز در توست ای نادیده، اسرار وجود در واقعیت تو نهفته است، در عین حال که به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: همه در حال آزمایش و سنجش هستند و در مورد اسرار من در اینجا تردید دارند و نمیدانند.
هوش مصنوعی: همه افراد در جستجوی تو هستند و تو در میان همه آنها گم شدهای. همه مانند قطرهای از آب هستند و تو خود مانند دریایی بزرگ و عمیق.
هوش مصنوعی: همه در تلاش و کوشش هستند و تو در خودت گرفتار شدهای و فقط به دنبال ظواهر و حساب و کتابها هستی.
هوش مصنوعی: همه چیز در ظاهر و خیال به نظر میرسد که دائماً دچار تغییر و در تاریکی و ابهام است.
هوش مصنوعی: همه در حال آزمایش و سنجش هستند، اما تو مثل ویژگیهای خودت چرا از مشاهده حقیقت درونی غافلی؟
هوش مصنوعی: همه در حقیقت و وجود این دنیا پر از رازی هستند که نه کسی از آن باخبر است و نه کسی خواهد توانست از آن مطلع شود.
هوش مصنوعی: در اینجا تنها تو وجود داری و هیچ چیز دیگری نیست. همه چیز به تو مربوط میشود و هیچ چیزی خارج از تو معنا ندارد.
هوش مصنوعی: اگر عطارد (سیاره) در نوشتن و دانش توانایی داشته باشد، تو نیز همینطور با قلم در دست و درک رازها و علم مطلع هستی.
هوش مصنوعی: او در تمام حالتها نادان شده و چندین بار در طول شب و روز میسوزد.
هوش مصنوعی: از سهم سلاح او، مریخ در سکوت و ناباوری به حالتی خراب و ناتوان افتاده است و همیشه در فشار و مشکلات به سر میبرد.
هوش مصنوعی: تمامی ستارههای آسمان به خاطر عشق او در حال چرخش هستند و در این حال غرق در خون و اشکاند.
هوش مصنوعی: ای کاش که تویی که از آسمانها و ستارهها فراتر رفتهای، همه مانند قطرهای باشی و تو خود دریاچهای عمیق.
هوش مصنوعی: بسیار خوشا به حال بندهات و خدمتگذاری که تو را میبیند، چرا که تو همچون ماه و خورشید درخشان و چشمنواز هستی.
هوش مصنوعی: تو اصل و ریشهی همهی رازهای پنهان هستی، پس حجاب و پرده را از روی محبوب بردار.
هوش مصنوعی: تو سرور و پادشاهی، تو گرامیترین و بهترین، تو فرمانروایی و تو جان و زندگی منی و تو محبوب من هستی.
هوش مصنوعی: شایسته توست که در جهان پادشاهی کنی، زیرا تو در تمام ابعاد وجودت همچون یک پادشاه هستی.
هوش مصنوعی: تو که بزرگ و باشکوه هستی، شایستهات است که دیگران از تو افتخار و جلال را ببینند.
هوش مصنوعی: شایستهی سلطنت و فرمانروایی تو هستی، به ویژه وقتی که بتهای کافران را بشکنی و آنها را شکست دهی.
هوش مصنوعی: تو شایسته هستی که رازی بزرگ و بیهمتا را در دل داشته باشی، نه آنکه به اصول و قواعد خشک و بیجان پایبند باشی.
هوش مصنوعی: شایسته است که تو در میان، یک پیامبر داشته باشی که بزرگی و مقام تو را همیشه پایدار و همیشگی نگه دارد.
هوش مصنوعی: تو شایستهای که معجزه میکنی، زیرا همه در برابر مقام تو ناتوانند.
هوش مصنوعی: شما شایستهاید که ماه را در دو نیمه بکنید و این زیبایی را برای نخبگان و اهل نظر به نمایش بگذارید.
هوش مصنوعی: تو شایستهای که آهو از تو کمک بخواهد، ای سید با دانایی و قدرتمند.
هوش مصنوعی: تو سزاوار افتخاری، زیرا همه جا در جهانی دوپاره، تو در مرکز آن قرار داری.
هوش مصنوعی: دو ابروی تو مانند طاقی است که به زیبایی بر فراز محراب قرار دارد و جان من در خواب آرزوهای تو غرق شده است.
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و همه اینجا به خدمت تو آمدهاند و گوش به فرمان دستورات تو دارند.
هوش مصنوعی: تو باعث شدهای که تمام جهان روشن و پیدا شود، و در اینجا همه به تو به شدت دل بستهاند.
هوش مصنوعی: به تو نشان داده شده که چگونه در این مسیر تاریک پیش بروی و اصول دین به خوبی مشخص و تبیین شده است.
هوش مصنوعی: از آن موهای زیبا و دلربا، دل و جان در این موضوع نمیتوانند قرار بگیرند. در نظر شرع، خود را چه اندازهای باید بسنجیم؟
هوش مصنوعی: هرکس که در راه دین و حقیقت قدم بردارد، در این مسیر به کمال میرسد و بدون نقص و عیب میشود.
هوش مصنوعی: راه و روش الهی که پیامبران پیروی کردند، تنها به وسیله تو به تحقق درآمد، ولی هیچ کس مانند تو در این مسیر نبود و ظهور نکرد.
هوش مصنوعی: تو چهرهات را به نمایش گذاشتی و باعث شدی که مثل ماه، زیباییات در هر ماه به دو بخش تقسیم شود و نمایان شود.
هوش مصنوعی: نیمی از چیزها ممکن است کم و نیمی دیگر آنها آشکار شود، ولی نیمه دیگر که پنهان است، به چشم نمیآید.
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی تو در برابر خورشید ظاهر شود، حقیقت روشن خواهد شد و راه رسیدن به وصال تو هموار میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا همه افراد در پی وصال و نزدیک شدن به معشوق هستند و همه موجودات در حال حرکت و تکاپو برای رسیدن به آن هدف هستند.
هوش مصنوعی: کسی که برای رسیدن به وصال محبوب خود جانش را فدای عشق کرده است، نباید در اینجا از خود بزرگ بینی نشان دهد و بخواهد خود را بالا ببرد.
هوش مصنوعی: کسی که برای رسیدن به وصال محبوب، از ویژگیهای وجودی خود دست میکشد و مانند شمعی در آتش ذوب میشود، به آن وصال نائل میگردد.
هوش مصنوعی: کسی که به وصال (اتحاد و نزدیکی) رسید، در واقع خود را فانی کرد. اما تو، در اینجا، او را در جاودانگی میبینی.
هوش مصنوعی: کسی که به عشق و اتصال به تو رسیده، دلش را با خود آورده است؛ در غیر این صورت، او در برابر عظمت تو شرمنده خواهد شد.
هوش مصنوعی: آنکه جمال تو را میبیند و به وصال میرسد، همیشه بنده و خاک پای تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی به معشوق به حدی رسید که از خودم فاصله گرفتم و در این فاصله، به مرتبهای از کمال و خدایی دست یافتم.
هوش مصنوعی: هر کس که به وصال تو رسیده، در اینجا و در کنار چهرهات، خود را از همه چیز پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: اتحاد و نزدیکی تو با حقیقت، مانند تجلی آیات و نشانههایت در وجود توست.
هوش مصنوعی: آن کس که به پیروی از دین و راه درست پرداخت، به وصال و نزدیکی تو دست یافت و از طریق تو به بینایی و آگاهی واقعی رسید.
هوش مصنوعی: اگر وصال تو به دست آید، دل آگاه و بیدار خواهد شد و راهی را که پیش از این نرفته، خواهد شناخت.
هوش مصنوعی: دل و جان آدمی نمیدانند به کجا بروند و تا ابد در بند و حسرت عشق و وصال تو باقی میمانند.
هوش مصنوعی: عطار، به اعلای روح و جانش رسید و از این طریق، از دریای وجود تو که مملو از گوهرهای ارزشمند است، بهرهمند شد.
هوش مصنوعی: او چنان در مسیر وصال تو حرکت کرده و پیش رفته که به گونهای به خود نگاه کرده که گویی بدون تو است، ای پادشاه.
هوش مصنوعی: در عشق چنان غرق شدهام که در نهایت جلوی تو سر به زمین میگذارم.
هوش مصنوعی: هیچ چیز ارزشمندی جز سر تو وجود ندارد، وقتی که این бедنوا مثل خاک بر درگاه تو افتاده است.
هوش مصنوعی: تنها وجود توست که باعث میشود دیگران احساس بیتفاوتی کنند و از وجود تو بهرهمند شوند. هیچکس غیر از تو نمیتواند این حس را تجربه کند.
هوش مصنوعی: شایسته است که تو به یاری کسانی که در困困اند، بپردازی اگر بندهٔ خود را قبول کنی.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که صحبت و کلامی که میکنی، میتواند به سرعت و به طرز معجزهآساای، انسان را از مشکلات و سختیها نجات دهد، حتی اگر آن شخص از دل خود چیزهای گرانبهایی را خارج کند. به عبارتی، قدرت کلام میتواند به افرادی که در تنگنا هستند کمک کند و در عین حال، احساسات عمیق و ارزشمندی که در دل دارند را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: جهان از رسیدن به تو آسیبدیده مانده است، زیرا جانش از آن جدا شده و تنها روحش باقی مانده است.
هوش مصنوعی: بسته شدن حجاب عشق تو را نشان میدهد، بیگمان باید حجاب را از پیش بردارم.
هوش مصنوعی: وقتی میدانی که او خود به تو وابسته است، پس چرا این را با دیگران به زبان میآوری؟
هوش مصنوعی: پیامی که فرستادی این است که در اینجا همه سربازان و رزمندگان در پایان، در مقابل تو جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: او چنین گفته است که راز تو تمام حقیقت را در باطن شریعت ظاهر میسازد.
هوش مصنوعی: عذرخواهی میکنم، اما من نمیتوانم به طور مستقیم به درخواست شما پاسخ دهم. اگر بخواهید، میتوانم به بررسی و توضیح بیشتر در مورد موضوع یا مفهوم بیت بپردازم.
هوش مصنوعی: تو سرور و پیشوای پیامبران هستی، پس در دل عطّار با احترام و محبت به تو نگاه کن.
هوش مصنوعی: عقل خود را در نظر بگیر، چرا که عقل تو میتواند معرفتی جهانی و عمیق باشد و در نهایت، درک حقیقت را به ما میآورد.
هوش مصنوعی: آدم به خاطر وجود تو ارزشمندتر است، زیرا نوری از وجود تو در اوست که او را متفاوت و شایسته میسازد.
هوش مصنوعی: تو انسانی را به حقیقت شناختی که جانان تو بود و او در نظرها هم پیدا و هم پنهان است.
هوش مصنوعی: او به تو انسانیت آموخت و انبیا (پیامبران) نیز به واسطه این آموزش پاک و راستین شدند و به صداقت و صفا دست یافتند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که نوح، پیامبر الهی، از دو عالم به گونهای پنهان شد که در مقابل تو، هیچ تردیدی در معانی وجود ندارد. یعنی او به عمق معانی و مفاهیم نزدیک شده است و در این همآوایی، الفت و ارتباط عمیقی در میان آنها وجود دارد.
هوش مصنوعی: تمام پیامبران به تو و وجودت اشاره دارند و حقیقت اولیا نیز در تو متجلی است.
هوش مصنوعی: تو بهترین و برترین هستی، چگونه میتوانم تو را توصیف کنم در حالی که وقتی دربارهات صحبت میکنم، به یاد گنجشک میافتم؟
هوش مصنوعی: من بارها درگیر بازی عشق تو شدهام و حالا به این عشق عادت کردهام.
هوش مصنوعی: من چنان تو را دوست دارم که اگر یاران تو اینجا باشند، حال من به همین اندازه خراب و نزار است.
هوش مصنوعی: من در دل خود، حقیقت عشق تو را احساس کردهام و به این نتیجه رسیدهام که تو حقیقت وجود من هستی.
هوش مصنوعی: من به خاطر تو شاد و خوشحالم، به خاطر تو زندگیام در آرامش و رونق باقی مانده است و همیشه به تو وابسته و متصل هستم.
هوش مصنوعی: تو میدانی که من چقدر دردم را احساس میکنم، ای دوست. تو هم میبینی که حال من چقدر بد و رنگ رویم چقدر زرد شده است.
هوش مصنوعی: تو میدانی که درمان دردها چیست، پس به او کمک کن و از زحمتش کم کن.
هوش مصنوعی: عطار به شدت تحت تأثیر درد و رنج تو قرار گرفت و در پایان توانست آرامش را پیدا کند و از آن رهایی یابد.
هوش مصنوعی: درد عاشقان تنها تویی که میتوانی آن را درمان کنی و خودت به این موضوع آگاه هستی.
هوش مصنوعی: این دل ناتوان را که مانند یک حلقه درب بسته مانده، درمان کن.
هوش مصنوعی: دل سرگردان و حیرانم را درمان کن، زیرا که مانند چرخ، در حال چرخش و ناامیدی باقی مانده است.
هوش مصنوعی: این دل آسیبدیده را درمان کن، وگرنه در زیر پای اندوه به نابودی میرسد.
هوش مصنوعی: این دل زخمخورده و ناراحت را درمان کن، زیرا به خاطر عشق تو درد و رنجهای زیادی را متحمل شده است.
هوش مصنوعی: دل بینوا و زخمیام را درمان کن، تا او را به سمت جان و روح قویتر بازگردانی.
هوش مصنوعی: ای پزشک با تجربه، دل من را درمان کن، چرا که به شدت آزار دیده است.
هوش مصنوعی: از آن جرعۀ عشق که نوشیدی، به من بیاور. از آن جام، نوشیدنی تو نشان ده.
هوش مصنوعی: از زخمهای دل من، با نوشیدنیات درمان کن و به دل من، با زیباییات طراوت ببخش.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو ای محبوب، تمام وجودم پر از درد و رنج شده است. ای درمان هر دردی، تو همه چیز منی.
هوش مصنوعی: هر لحظه از درد و ناراحتی خود مینوشم و فقط تو برای من ارزش و نتیجهی زندگیام هستی.
هوش مصنوعی: تو تنها بهشتی هستی که در زمان درد و اندوه به سراغم میآیی و از من میخواهی که بار سنگین این اندوه را کنار بگذارم.
هوش مصنوعی: در زیر بار سنگین عشق، به جای اشک و آب، خون از چشمانم میریزد.
هوش مصنوعی: به خاطر وصالت در دوری از تو غمگینم و در انتظار دیدارت شوق زیادی دارم.
هوش مصنوعی: به قدری تو زیبا و درخشان هستی که مانند یک ذره کوچک به سمت خورشید درخشان جذب میشود.
هوش مصنوعی: این دل درمانده به قدری در غم است که جز تو هیچ چیز دیگری را نپسندیده و به تو یقین دارد.
هوش مصنوعی: تو درد من هستی و همینطور درمانم. تو به قدری زیاد و قوی هستی که نارساییها و ستمهای من را به خوبی نشان میدهی.
هوش مصنوعی: دل من به شدت در عشق و راه تو غرق شده است، به گونهای که گویی در ابتدا تنها تو بودی که از این عشق آگاه بودی.
هوش مصنوعی: اکنون عقل من به خاطر عشق تو، ای جان، هر لحظه اینجا در حال توجیه و توضیح است.
هوش مصنوعی: این جا از آثار تو صحبت میشود و میگوید که اینجا، زیبایی و خوبی تو حضور دارد و در جستجوی وصال و دیدار توست.
هوش مصنوعی: دل به قدری غرق در توصیف تو شده است که در نهایت عشق به تو به ثمر رسیده است.
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در فکر و ذهنم حضور دارد، حقیقت عشق تو هم من را هدایت میکند و راهنمای من است.
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو به جانم آمد، حقیقتی را بدون پردهپوشی بیان کردم که مربوط به راز محبوب است.
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو در وجودم رخنه کرد، حقیقتی که قبلاً بر ایمانم استوار بود، به من کفر و شک وارد کرد.
هوش مصنوعی: وقتی عشق چهرهات را به من نشان داد، در آن لحظه دری به سوی رازها برایم باز شد.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق تو به من روی آورد، از خیالات و تصورات بیفایده رها شدم.
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو را، ای محبوب، به من نشان دادی، در هر لحظه برای خودم از آن عشق رهایی خواستم.
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو برای من به مانند خورشید روح است، اینجا در را به سوی رازها برایم گشود.
هوش مصنوعی: کسی نمیدانست که عشق تو، جانا، از من چگونه برمیآید و پس از این در همه جا نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: رازهای یقین تو از من مشخص شد، زیرا من در اینجا پیش از تو وجود داشتم و تو را میشناختم.
هوش مصنوعی: از عشق تو، همه رازهایم در اینجا فاش شد و تمام لحظاتم را به تو اختصاص دادم.
هوش مصنوعی: عطّاری به قدری در دل و روح خود باقی مانده که مانند یک نافه که اسرار را در خود پنهان کرده، در درون او نیز رازها و momentos خاصی وجود دارد.
هوش مصنوعی: ذهنم پر از عطر خوش شده و از آغاز مست و سرمست است، در حالی که وجودی نداشته و حالا به هستی رسیده است.
هوش مصنوعی: الان راز و دلمشغولیام را با تو در میان میگذارم، زیرا تو در واقعیت، مایه تسکین و آرامش من هستی.
هوش مصنوعی: حالا که کار و زندگیام به سوی تو معطوف شده است، مانند الاغی با بار سنگین که در مسیر تو قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: تو با عطر وجودت، همه جا را معطر کردهای و همه ذرات عالم به تو دل بستهاند.
هوش مصنوعی: تو با بوی خوش خود در همه جا عطر افشانی کردهای و عشاق را با موی خود به بند کشیدهای.
هوش مصنوعی: شما به هر کلمه و حرفی که میزنید، واکنش و توجیههایی را به وجود میآورید که به جان انسانها مرتبط است. این کلمات و بیانها به مانند رشتهای نازک به روح و وجود آدمها متصلند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به جز رضایت و خوشنودی تو چیزی را بخواهد، در واقع به جز کتاب و نوشتههای تو چیزی نمیخواهد.
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که کسی یا چیزی برای همیشه در حالتی باقی میماند و هرگز نمیتواند از آن وضعیت خارج شود. زمان نیز در این موضوع هیچ تأثیری ندارد و تغییری در این حالت ایجاد نمیکند.
هوش مصنوعی: هرکس که به خاطر غم کسی دیگر، به شادی برود، از اندوه خارج شده و به سمت خوشی بازمیگردد.
هوش مصنوعی: هر کس که به فرمان تو عمل نکند و به غم دچار شود، سرانجام به زندان خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: هیچکس از زندان تو رهایی نمییابد، مگر اینکه ابتدا از خود و وابستگیهایش جدا شود.
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال حقیقت و معنای عمیقتری باشد، در این دنیا میتواند به رازها پی ببرد و درک درستی از قوانین و اصول دین پیدا کند.
هوش مصنوعی: در اینجا، مسألههای دین و شریعت نباید به سادگی به فراموشی سپرده شوند، چرا که کسی نمیتواند تفاوت بین اصل و شاخههای آن را در اینجا تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر سیر و سلوک به حقیقت رهنمودت کند، به تو کمک میکند تا عین واقعیتها را ببینی.
هوش مصنوعی: تو در اینجا راهنمای کسانی هستی که به حقیقت میرسند و تو بنیانگذار این راه هستی و تنها تو هستی که از آن آگاه هستی.
هوش مصنوعی: مدتهاست که در مسیر دین گام برداشتهام و حال و روز خود را به خوبی درک کردهام.
هوش مصنوعی: زمانی که در مسیر دین و شرع قدم میزنم، هر از گاهی به جانم میگویم که از دل باید از خداوند طلب بخشش کنم.
هوش مصنوعی: در این زمان، زندگی و راهم را به دست دستور دین سپردم و وجودم را در آغوش تو قرار دادم.
هوش مصنوعی: همه در حال امتحان و آزمایش هستند، در حالی که در کنار هم بودن، چرا خود را در مشکلات و سختیها انداختهاند؟
هوش مصنوعی: همه در امتحان حضور دارند، بنابراین این فکر را کنار بگذار که تا زمانی که یکی را به وضوح نبینی، مطمئن نخواهی شد.
هوش مصنوعی: همه در یک لحظه به یقین برسید و با چشمان نخستین خود به یکدیگر نگاه کنید.
هوش مصنوعی: همه این را در نظر داشته باشند که در تلاش برای حفظ حجاب و پاکیزگی خود باشید؛ زیرا اگر در این زمینه ضعیف عمل کنید، محاسبه و عواقب آن برایتان یکی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: همه چیز در ظاهر یک تست و امتحان است، و من در این حالت میگویم که در واقع، همه چیز از ابتدا تا انتها یک شکل خاص دارد.
هوش مصنوعی: همه بر سر عشق و محبت او هستند و حتی کسانی که او را ندیدهاند، از زیبایی و صفاتش سخنها شنیدهاند.
هوش مصنوعی: همه در حال تلاش و کوشش هستند، اما تو در حال وصال و نزدیکی به معشوقی. در تو هیچ کمبودی وجود ندارد و همواره در حالت کمال و بهتری.
هوش مصنوعی: تو هستی، اما گمانت به اشتباه افکار و احساسات را مثل زهر به خود گرفته و سخنانت را به نوعی تلخ و مایه آزار بیان میکنی.
هوش مصنوعی: فکر تو به قدری قوی و تأثیرگذار است که هر لحظه خود را به شکل دو صد ندا و سر و صدا نشان میدهد.
هوش مصنوعی: گمان تو آنقدر تو را در خودش گرفتار کرد که در اینجا رازهایت را فراموش کردی و رها شدی.
هوش مصنوعی: فکر و خیال تو به قدری درگیر و متعصبانه است که این در، تمام رازهای زندگیات را بر تو بسته نگهداشته است.
هوش مصنوعی: باور کن تا به یقین برسی، که دل و جان و سرت در یقین آرام میگیرد.
هوش مصنوعی: ای بیچاره، فکر نکن که همه چیز را تحت کنترل داری؛ زیرا اگر چنین کنی، عواقب بدی را به دنبال خواهد داشت.
هوش مصنوعی: تصور نکن که خود را در موقعیتی میبینی که به دیگران اتهام میزنی؛ زیرا خوب و بد را نمیتوان بهراحتی تفکیک کرد.
هوش مصنوعی: فرض کن که خود را به گونهای ببینی که واقعیات را بهتر درک کنی. خودت را کمارزش نپندار و به تواناییهای خود باور داشته باش، چرا که میتوانی فراتر از آنچه فکر میکنی، باشی.
هوش مصنوعی: به نظر برسد که به پیوستگی و ارتباط فکر کنی و خود را به آن برسانی؛ مانند آن سالخوردهای که در این دیدار با شور و عشق در حال حاضر نیست و نسبت به تدبیر و برنامهریزی بیتوجه است.
هوش مصنوعی: ای کسی که همه چیز را به وضوح میبینی، تصور کن که تو باید توضیحات بیشتری بدهی و دیگر لازم نیست در سخنانت تکرار کنی.
هوش مصنوعی: با خیال خود به خاطر بیاور که آیا مانند یک پادشاه عاشق، در جستوجوی دلیل و توجیه عشق، دچار عشق شدهای؟
هوش مصنوعی: در این زمان که به وصال و رسیدن به هدف نزدیک شدهایم، چرا باید به دنبال رنج و درد باشیم؟
هوش مصنوعی: به حقیقت نگاه کن و از تمام موانع و نگرانیها عبور کن. خود را در همه جا فراموش کن و تنها به حقیقت بپرداز.
هوش مصنوعی: درک عمیق تو از واقعیتها در کنار رعایت قوانین دینی، خود نشاندهندهی حقیقت واقعی است.
هوش مصنوعی: حقیقت و اصول دین را بشناس و از چارچوبهای طبیعی و ظاهری فراتر برو.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند راهی است که در آن میتوانی به ملاقات چهره یار برسی.
هوش مصنوعی: حقیقت در اصل همان ذات و ماهیت است، نگاه کن که در آن نشانههای واقعیات و آیات را میتوان مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: تمامی مردان حقیقت را در او پیدا کرده و با جان و دل به سمت او حرکت کردهاند.
هوش مصنوعی: حقیقت، حاوی رازهایی است که بینقص و بیچون و چراست، بنابراین آن را درک کن. این حقیقت به مانند دریای عمیق و پر از احساسات و رنجهاست، پس باید با شتاب به آن نزدیک شوی.
هوش مصنوعی: درک حقیقت و ارتباط با آن، باعث میشود که انسان به وجود خود پی ببرد و به اوج معنا و وجود کلی برسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که حقیقت را با اعتماد به اینجا بسپارد، پردهها و موانع را کنار میزند و به روشنایی دست مییابد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به حقیقت واقعی برسد، به وضوح به آن اعتراف میکند و حقیقت برای او روشن میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که در این جهان حقیقتی را پیدا کند، باید آن را در درون خود به صورت برابر ببیند، چه خوب و چه بد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.