بخش ۲۸ - صفت برگ ریز، و دوا دو باد خزان، واز آسیب صدمات حوادث، سر نهادن سرو لیلی در خاک، و بی بالش ماندن
آمد چو خزان به غارت باغ
بنشست به جای بلبلان زاغ
هر غنچه که جلوه کرد گستاخ
در ریختن آمد از سر شاخ
ریزان گل و لاله، شست در شست
مالنده چنار، دست در دست
گیسوی بنفشه خاک بوسان
چون زلف خمیدهٔ عروسان
ناگه به چنین شکوفه ریزی
افتاد گلی به رستخیزی
لیلی، که بهار عالمی بود
زو چشمهٔ زندگی نمی بود
آتش زده گشت نوبهارش
وز آب برفت چشمه سارش
آن ریش کهن که در جگر داشت
جان برد، که سوی جان گذر داشت
آن دل که شدش به عشق پامال
جان نیز روان شدش به دنبال
آمیخت به سرو نوجوانش
بیماری چشم ناتوانش
شعله ز تنش چنان برآمد
کش دود ز استخوان برامد
پهلو به کنار بستر آورد
سر پوش اجل به سر در آورد
گشتش تن گوهرین سفالین
وز بستر رنج، ساخت بالین
گشتش خوی تب روان به تعجیل
هم وسمه زر و بشست و هم نیل
گیسو ز شکنج ناز ماندش
نرگس ز کرشمه بازماندش
شد تیره جمال صبح تابش
وافتاد به زردی آفتابش
تب لرزه بسوخت روی چون باغ
تب خاله نهاد بر لبش داغ
هم رنج تن و هم اندهٔ یار
یک جان بدو زخم گه گرفتار
در تلوسهٔ چنان جگر سوز
میدید عقوبتی دو سه روز
چون شد گهٔ آنکه مرغ دمساز
از بند قفس، شود به پرواز
زان نکته که زد به جانش آذر
بگشاد جریده پیش مادر
کای درد من اندهٔ نهانت
واندیشهٔ من خراش جانت
زین غم که برای من کشیدی،
آزرده شدی و رنج دیدی
ناچار، چو خونم از تن تست
بار دل من به گردن تست
رنجی که نهند بر نهادم
لابد تو کشی، که از تو زادم
تیمار مرا که پی فشردی
زحمت ز قیاس بیش بردی
وقتست کنون که خیزم از پیش
زایل کنم از تو زحمت خویش
عذرت به کدام رای خواهم؟
مزدت مگر از خدای خواهم
چشمت پس ازین نمیمبیناد
بعد از غم من غمی مبیناد
بردار ز بستر هلاکم
وز آب دو دیده شوی پاکم
خون ریز به روی مشک بویم
تا غازهٔ تر بود به رویم
گل زن به جبین ز روی خویشم
کافور فشان و موی خویشم
چون از پی مرقدم، نهانی
پوشی به لباس آن جهانی
از دامن چاک یار دلسوز
یک پاره بیار و بر کفن دوز
تا با خود از ان مصاحب پاک
پیوند وفا برم ته خاک
چون نوبت آن شود که از تخت
لیلی به جنازه برنهد رخت
کم کن قدری رقیب ما را
و آواز ده آن غریب ما را
کاید چو شهان درین عروسی
لب ساز کند به فرق بوسی
در جلوهٔ من کند نظاره
وز سینه براورد حراره
از رخ به زمین شود زر افشان
وز گریهٔ تلخ شکر افشان
رنگین کند از جگر قبا را
خونین کند از نفس هوا را
مطرب شود از ترانهٔ سوز
قاری شود از نفیر دل دوز
در گریه، روان کند درودی
وز ناله، برآورد سرودی
او نغمهٔ غم زند به نامم
من رقصکنان برون خرامم
آید قدری چو مهربانان
تا حجرهٔ خوابگاه جانان
وانگه به وفا، چنانکه داند
هم خوابه شود اگر تواند
در زندگی، ار نبود کاری
در خاک، بهم بُویم، باری
گو آنچه که گفتی، از یقین است،
بشتاب، که وقت آن همین است
اینک رُخ، اگر جمال خواهی
وینک من، اگر وصال خواهی
شوری، زد و کالبد برانگیز
تن با تن و جان به جان، برآمیز
رنج دو جراحت اندکی کن
خون دو شهید را یکی کن
گر چز دم سرد مردم ای دوست
خون سرد نشد هنوز در پوست
با گرمی خونم آر در بر
پیوند، به خون گرم بهتر
ور دل نشود که بر من آیی
چون جان، به دریچهٔ تن آیی
گیری کم دوست چون گرانان
جان، دوسترت بود ز جانان
از مردمی تو بر نگردم
زان روی که بی وفاست مردم
هر کس پی زندگان گزیند
کس روی گذشتگان نبیند
با آن که کنند ناله و شور
نتوان پس مرده رفت در گور
باین همه، به منزل خویش
خالی نکنم ز تو، گل خویش
چون خاک شود، وجود پاکم
بر باد دهد، زمانه خاکم
با باد صبا غبار گردم
پیراهن کوی یار گردم
گویند که گرد باد در دشت
جا نیست ز تن رمیده در گشت
من نیز به جان دهم گشادی
گردم به سرت چو گرد بادی
لیکن تو نه آن کسی که بی دوست
هم خانهٔ جان شوی، به یک پوست
عمریست که جان تو به غم بود
در جستن همرهٔ عدم بود
بشتاب که سوی آن خرابی
همراه دگر، چو من، نیابی
همره چه بود که جان چون نوش
هم خوابه و همدم و هم آغوش
این راه دراز گاه و بیگاه
ز افسانهٔ غم کنیم کوتاه
چندان ز تو انتظار بردم
کاندر ره انتظار مردم
و امروز که گشت جان سبک پای
من مرده و انتظار برجای
دوری منمای بیش از اینم
کاز کتم عدم، رهٔ تو بینم
منشین که بساط در نوشتم
تو زود بیا که من گذشتم!
گفت این سخن و ز حال در گشت
وز حالت خویش بیخبر گشت
جانش که میان موج خون رفت
مجنون گویان ز تن برون رفت!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر از شاعر ایرانی است که دربارهی تلخی و غم فراق و جدایی سخن میگوید. در آن، شاعر به تصویرسازی زیبایی از باغ و گل و بلبل میپردازد و میگوید چطور زاغها به جای بلبلها نشستهاند و به غارت باغ آمدهاند. او از درد عمیق خود به خاطر جدایی و عشق ناکام مینویسد و احساس میکند که وجودش در حال از بین رفتن است. در این اثنا، او به عشقش، لیلی، و رنجهایی که کشیده، اشاره میکند و از او میخواهد که در زمان مرگش او را فراموش نکند. شاعر در نهایت از عدم و از دست دادن یاد میکند و بیان میکند که در عشق، هیچ چیز نیست که ارزشش را داشته باشد، اما باز هم به دنبال وصال و نزدیکی به محبوبش است.
هوش مصنوعی: هنگامی که پاییز فرا رسید، او به باغ حمله کرد و به جای بلبلان زاغ نشست.
هوش مصنوعی: هر غنچهای که به زیبایی خود را نشان داد، بیپروا از شاخه جدا شد و به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: گلها و لالهها به آرامی در کنار هم قرار گرفتهاند، درخت چناری که در کنارشان است، دست به دست دوستانهای با هم دارند.
هوش مصنوعی: موهای بنفشه مانند گیسوان خمیده عروسهاست که بر خاک بوسه میزند.
هوش مصنوعی: به ناگاه، در حالی که شکوفهها در حال ریزش بودند، گلی به حالت جوانه زدن درآمد.
هوش مصنوعی: لیلی، که بهار جهان بود، اگر نبود، چشمهٔ زندگی هم وجود نداشت.
هوش مصنوعی: بهار به خاطر آتش سوزی از بین رفته و آب چشمهاش نیز خشک شده است.
هوش مصنوعی: ریشی قدیمی که در دلش زندگی و احساس عاشقانهای داشت، جانش را بر سر عشق گذاشت و به سوی حقیقتی راه یافت که به جانش نزدیکتر بود.
هوش مصنوعی: دل که به عشق دچار شده، جانش هم به دنبالش روان شده و در حرکت است.
هوش مصنوعی: سرو نوجوان به خاطر بیماری چشمش دچار ناتوانی شده است.
هوش مصنوعی: از بدن او شعلهای به سرعت بلند شد، مانند دود که از استخوان بیرون میآید.
هوش مصنوعی: نزدیک بستر مرگ، سر از بستر برمیدارد و به سر در میآید.
هوش مصنوعی: او به یک بدن ارزشمند و زیبا تبدیل شد و از رنج و درد، یک خوابگاه راحت برای خود فراهم کرد.
هوش مصنوعی: او با شتاب و در عجله به سمت تب تبدار خود رفت و هم زردچوبه را گرفت و هم نیل را شست.
هوش مصنوعی: موهای او به خاطر ناز و دلرباییاش به هم ریخته است و نرگس به خاطر جذابیتش عقب نشسته است.
هوش مصنوعی: صبح دیگر زیبایی خود را از دست داد و نور آفتاب به زردی گرایید.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و جذابیت یک معشوقه اشاره دارد که مانند یک باغ زیبا میدرخشد. او به شدت تحت تأثیر عشق و اشتیاق قرار گرفته و این احساسات مانند تب و تابی است که بر روی چهرهاش تأثیر گذاشته و نشانهای از گرمی عشق است. این عشق همواره در دلش شعلهور است و نشاندهندهی جذابیتی دیرینه و عمیق است.
هوش مصنوعی: هم رنج و درد جسم و هم غم و اندوهی که از معشوق دارم، همه در یک جانم وجود دارد و هر کدام به نوعی مرا به زخم و آسیب میکشاند.
هوش مصنوعی: در جوشش و التهاب آن احساس دردناکی را میدید که عواقبش تنها برای دو یا سه روز باقی میماند.
هوش مصنوعی: زمانی میرسد که پرندهای که در قفس است، از بند آن رها میشود و به پرواز در میآید.
هوش مصنوعی: به خاطر آن چه آذر (آتش) در دلش به وجود آورد، زندگیاش را برای مادرش آشکار کرد.
هوش مصنوعی: ای درد من، غم پنهانت و اندیشهام، باعث آزار جان توست.
هوش مصنوعی: از اینکه برای من غم و رنج تحمل کردی، دلخور و آزرده شدی.
هوش مصنوعی: ناچار، چون زندگیام وابسته به توست، بار عشق و غم من بر دوش توست.
هوش مصنوعی: رنجی که بر وجودم میآورند، حتماً تو نیز تحمل خواهی کرد، زیرا من از تو به وجود آمدهام.
هوش مصنوعی: با مراقبت و توجهی که به من داشتی، زحمتی که کشیدی از آنچه که به نظر میرسید، فراتر رفت.
هوش مصنوعی: الان زمانی است که من از جلو میروم و زحمت خود را از تو دور میکنم.
هوش مصنوعی: به چه دلیل باید عذر تو را بپذیرم؟ آیا جز از خدا پاداشی میخواهم؟
هوش مصنوعی: چشم تو بعد از این، غم من را نخواهد دید و پس از این، هیچ غمی را نخواهی دید.
هوش مصنوعی: مرا از بستر مرگ برکش و با اشک چشمانم مرا پاک کن.
هوش مصنوعی: به خاطر بوی خوش مشک، برایم دشواریها و رنجها را تحمل میکنم، حتی اگر به قیمت خونریزی و آسیب باشد.
هوش مصنوعی: به من بگویید که چگونه باید با زیبایی و لطافت خودم را زیباتر کنم، گویی که گلی در پیشانیام وجود دارد و عطر و موهایم هم همچون کافور معطر است.
هوش مصنوعی: وقتی که به دنبال من میآیی، به آرامی و در پوششی از آن جهان پنهان میشوی.
هوش مصنوعی: از بخشی از لباس محبوب دلسوزت، تکهای بیاور و بر لباسی که برای دفن آماده شده بدوز.
هوش مصنوعی: تا زمانی که با آن دوست پاک و وفادار ارتباط برقرار کنم، از خاک و زمین فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: زمانی که لحظه جدایی از معشوق فرا رسد و شخص از مقام و موقعیت خود پایین بیفتد و به حالتی اندوهناک بیفتد.
هوش مصنوعی: قدری از رقیب ما کم کن و صدای آن غریب را بلند کن.
هوش مصنوعی: در این میهمانی، همچون پادشاهان، حالت شادی و سرور پیدا میکند و با نوازش و بوسه بر سر، به جشن رونق میبخشد.
هوش مصنوعی: آنها با تماشای زیبایی من، آتش عشق را از دل بیرون میآورند.
هوش مصنوعی: از چهرهاش طلا به زمین میریزد و از اشکهای تلخش شکر پاشیده میشود.
هوش مصنوعی: خون دل، لباس را به رنگهای زیبا در میآورد و نفس هوا را به حالت احساسی و عاطفی در میآورد.
هوش مصنوعی: اگر آواز دلانگیزی طنینانداز شود، مطرب به وجد میآید و اگر نالهای از دل برآید، قاری نیز به اشک و درد عشق دل میسپارد.
هوش مصنوعی: در گریه خود، پیامهایی را به دیگران منتقل میکند و از نالههایش آهنگهایی سرمیزند.
هوش مصنوعی: او با نغمهای غمانگیز نام مرا میخواند و من با شوق و اشتیاق بیرون میروم و میرقصم.
هوش مصنوعی: کسالی و بیحالی را کنار بگذار و به دیدار محبوبت بیا، مانند مهربانانی که دلنشین و دلنواز هستند.
هوش مصنوعی: سپس بر طبق وفا و صداقت، مانند کسی که آگاه است، اگر بتواند با همسرش هماهنگ و همنوا شود.
هوش مصنوعی: در زندگی، اگر کاری در دنیای مادی انجام ندهم، بیفایدهام.
هوش مصنوعی: آنچه را که گفتی حقیقت دارد، پس سریعتر عمل کن، چون زمانش همین حالاست.
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و جمال علاقهمندی، اکنون چهرهام را ببین؛ و اگر به وصال و نزدیکی با من تمایل داری، اینک من اینجا هستم.
هوش مصنوعی: شوری به وجود آمد و بدن را با بدن و روح را با روح ترکیب کرد.
هوش مصنوعی: اندکی از درد و زخمهای دو جانباخته بر خود تحمل کن و تلاش کن تا آن دو خون را یکی کنی.
هوش مصنوعی: اگرچه مردم ممکن است در زمان سختیها و دلتنگیها بیاحساس و سرد به نظر برسند، اما هنوز در دل و جانشان احساسات و حرارت وجود دارد و دچار یأس نشدهاند.
هوش مصنوعی: با گرمی خونم خود را به آغوش تو پیوند بزن، زیرا که پیوندی با خون گرم بهتر است.
هوش مصنوعی: اگر نتوانی با دل به سوی من بیایی، باید از طریق جسم و ظاهر به من نزدیک شوی.
هوش مصنوعی: اگر دوستی در زندگیات کمتر باشد، مانند گرانبهایی است که به جان تو ارزش میدهد. دوستت از جانت مهمتر است.
هوش مصنوعی: من از مردم رو نمیگردانم به خاطر اینکه آنها وفادار نیستند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به زندگی و روند روزمره خود توجه کند، دیگر نمیتواند به یاد و خاطره گذشتگان بپردازد.
هوش مصنوعی: هرچند که افراد به ناله و هیاهو بپردازند، اما در نهایت نمیتوانند جلوی رفتن مرده به گور را بگیرند.
هوش مصنوعی: با وجود همه چیز، من هرگز خانهام را از وجود تو خالی نخواهم کرد، چون تو برای من مانند گلی هستی که به آن تعلق دارم.
هوش مصنوعی: وقتی که وجودم به خاک تبدیل شود، زمانه باعث میشود که این خاک هم از بین برود و به باد برود.
هوش مصنوعی: من با نسیم صبحگاهی غبار را از خود میزایم و به سوی کوی محبوب میروم.
هوش مصنوعی: میگویند که گردباد در دشت جا نمیگیرد؛ همانطور که تن رمیده و فراری در جستوجو است.
هوش مصنوعی: من هم جانم را فدای تو میکنم و به دور سرت میچرخم همچون باد.
هوش مصنوعی: اما تو آن کس نیستی که بتوانی بدون دوست، جان خود را در یک پوست حفظ کنی.
هوش مصنوعی: سالیان زیادی است که روح تو در جستجوی آرامش و بیخبری از دنیای مادی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: بشتاب که به آنیرانی و خرابیای که من دارم، دیگر کسی را مانند من نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: رفیق چه کسی بود که جان من هم چون شراب، هم خواب و همدم و هم آغوشش باشد؟
هوش مصنوعی: این مسیر طولانی را در زمانهای مختلف، با استفاده از داستانهای غمانگیز میتوانیم کوتاهتر کنیم.
هوش مصنوعی: من به اندازهای از تو انتظار داشتم که در راه انتظار، دیگران نیز منتظر بودند.
هوش مصنوعی: امروز که روح من آزاد شده، حالا من مردهام و تنها منتظرم.
هوش مصنوعی: دوری بیش از این را از من مگیر، چون من در خاموشی خود، راه تو را میبینم.
هوش مصنوعی: بیا سریعتر، چون من از این دنیا گذشتم و به فکر نوشیدن خوشیها و لذتها هستم.
هوش مصنوعی: او این را گفت و از حال خود بیخبر شد و حالش تغییر کرد.
هوش مصنوعی: وقتی جان او در میان امواج خون فرو رفت، مجنونان گفتند که او دیگر از تن خود جدا شده است!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.