گنجور

 
سنایی

ای که در زیر طبع گردونی

چند گویی مرا که از دونی

با چنین گنج در چنین گنجی

چه گنه گنج را تو ناگنجی

رنج با گنج و زحمت نااهل

چون بریدی طمع ترا شد سهل

زحمت خود ز اهل عصر بکاه

هرچه خواهی ز خالق خودخواه

خلق را جمله صورتی انگار

هیچی از هیچ خلق طمع مدار

جُرم من اندرین چه می‌دانی

چون بدیدی کمال نادانی

نرسد در ولایت دل خویش

هیچ بی‌حوصله به حاصل خویش

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]