گنجور

 
 
 
سنایی

دی آمدنی به حیرت از منزل خویش

امروز قراری نه به کار دل خویش

فردا شدنی به چیزی از حاصل خویش

پس من چه دهم نشان ز آب و گل خویش

اهلی شیرازی

دوش از غم عمر رفته در منزل خویش

در فکر فرو شدم دمی با دل خویش

از حاصل عمر در کفم هیچ نبود

شرمنده شدم ز عمر بیحاصل خویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه