چنین دادم خبر مرد سمرگوی
که چون برتافت خسرو، زان صنم روی
دل شیرین ز غم شد آنچنان ریش
که در یکدم شدی صد بار از خویش
نبودی یک زمان صبر و سکونش
شدی از چشمها دریای خونش
ز باریکی شدش چون رشته تن
دل از تنگیش همچون چشم سوزن
ز بس کش دم به دم رفتی دل از پیش
به هر دو دست بگرفتی دل خویش
نمک بس کش به جان ریش می رفت
به خود می آمد و از خویش می رفت
چراغ عشرتش باریک گشته
جهان بر دیده اش تاریک گشته
قرار و صبرش از دل دور مانده
ز غم شمع دلش بی نور مانده
ز هستی در وجودش اندکی بود
شبی تا روز در الله یکی بود
ز بی خوابی همی غلطید پیوست
چو بیماران همه شب دست بر دست
چو شمع از آتش دل داشتی سوز
شبی کردی به چندین درد دل روز
زمانی جعد سنبل تاب دادی
دمی گل را ز نرگس آب دادی
ز بس چندان که می زد بر تن و بر
تن و بر کرده بد نیلوفر تر
مگر چشمش به صنعت سامری بود
که از رخسار خود در زرگری بود
دو چشم از ریزش مژگانش بی برگ
ز بی خوابی شده همسایه مرگ
دروهم مردمک گردیده در خواب
شده آب لبش از حسرت آب
به سان محتضر ز آواز مانده
دهانی خشک و چشمی باز مانده
ز بیماری دو چشمش چون غنودی
اجل تا روز بر بالینش بودی
در آن حالت کس از وی هیچ نشنید
که مرگ خود به چشم خویش می دید
جز از اشکی که می آمد به رویش
کسی آبی نکردی در گلویش
ز دیده بود درها درکنارش
شبه گردیده لعل آبدارش
چو موها گرد عارضها فرو هشت
بنفشه بر کنار ارغوان کشت
رخش کو طعنه ها بر ارغوان داشت
گهی نیلوفر و گه زعفران داشت
مگر کو از زمان آموخت نیرنگ
که می گردید هر ساعت به صد رنگ
گهی گفتی چه سازم با دل خویش
روم پیش که گویم مشکل خویش
که یاری روز و شب جز غم ندارم
به غیر از خون دل همدم ندارم
نخواهم حاصلی زین کار دیدن
بجز خون خوردن و دم در کشیدن
ز خود رفتی و چون با خود نشستی
به جای صبر بر دل سنگ بستی
فکندی بازش و گفتی به کینه
چه نسبت سنگ را با آبگینه
گهی گفتی دریغا عیش شبها
کجا رفت آن خوشیها و طربها
چرا از لعل خود کامش ندادم
زبی آرامی آرامش ندادم
دو زلفم کو سر خود رفت و درباخت
به آن آهو چه خونها در دل انداخت
دو گیسویم که کم بادا قرارش
چه کرد آخر به روز و روزگارش
دهانم کو دهد موی مرا پیچ
نداد از تنگ چشمی کام او هیچ
دلم کز سنگ از سختی گرو برد
بزد بر شیشه او سنگ و شد خرد
قدم کز راستی شد این چنین خم
دمی در سایه اش ننشست خرم
دو ابرویم که بر مه سایه انداخت
چو مژگانم به او پیوسته کج باخت
اگر لیلی بدم او را چو مجنون
به هر نازی نیازی دارم اکنون
خوشا آن گل که او را بلبلی هست
که بلبل را و گل را هم دلی هست
چو لختی کرد ازین زاری دل، سوز
و زان زاری دمی نغنود تا روز
چو برزد خسرو مشرق سر از کوه
ز دل بنهاد شیرین بار اندوه
حریفان خواند و بستد جام زرین
دل خود را زمانی داد تسکین
صبوحی کرد و شد رخ چون بهارش
که بود از باده دوشین خمارش
به ظاهر گرچه می در جام زر بود
نه می بود آن همه خون جگر بود
به دل می گفت خون خور، باده این است
غمش نقل است و عیش ما همین است
چو جامی چند کرد از خون دل نوش
شدش باز از هواداری دگر هوش
بیفتاد و به پا برخاست بی خویش
ره ارمن گرفت آنگاه در پیش
روان آمد سوی بانو بدان حال
سرشکش پیشرو لشکر به دنبال
چو بانو حال شیرین آنچنان دید
گرفتش در بر و رویش ببوسید
که ای جانم مخور چندان ندامت
که نبود چشم و دارو تا قیامت
مکن از آتش دل، بیش ازین سوز
که باشد بعد تاریکی شب، روز
اگر دولت نبخشد کام، مستیز
که باشد رستخیز این دولت تیز
خزان هر چند در خوبی نگار است
مشوزو خوش که عشرت در بهار است
نباشد خرمی در برگ ریزان
بهاران بهتر و افتان و خیزان
یقین در وصل جانان هجر اصل است
که بعد از شام هجران صبح وصل است
زافتادن مشو یکباره از دست
کز افتادن امید خاستن هست
مشو نومید هرگز از در حق
که باشد ناامیدی کفر مطلق
هر آن در کان ببندد واگشاید
نه هر کو گیردش تب مرگش آید
دل خسرو تو هم بی غصه مشمر
که او نیز از تو صد بار است بتر
مگو جانم ز داغش دردمند است
که درد او خدا داند که چند است
مگو کو را ز دردم نیست دل ریش
تو حال درد او پرس از دل خویش
بود معشوق و عاشق خوی کرده
چو دو آیینه رو در روی کرده
ز کنه غیب هر چیزی که زاید
چو آنجا نقش بست اینجا نماید
حدیثی گویم و قولی ست صادق
که از عشق است هم معشوق و عاشق
بداند هر که او آگاه باشد
که دلها را به دلها راه باشد
اگر تو یار اویی اوست هم یار
که حب از جانبین آمد پدیدار
دگر زین در، زبان شاپور بگشاد
فروخواندش ازینها هر چه بد یاد
زمانی او به نیرنگ و گهی این
دلش را پاره ای دادند تسکین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات عمیق خسرو، عاشق سمرغویی، را درباره معشوقش بیان میکند. خسرو به شدت از عشق و فاصلهاش با معشوق رنج میبرد و علائم درد و اندوهش را توصیف میکند. دلش به شدت تنگ شده و در نتیجه از بیخوابی و غم دچار بیماری روحی و جسمی میشود. او بارها به چالشهای خود فکر میکند و از وضعیت فعلی شکایت میکند که دیگر هیچ خوشی و آرامشی ندارد.
شاعر به تضاد بین شادی و غم در عشق اشاره کرده و در نهایت با امیدواری به آینده و بهبود اوضاع، تحولی در روحیه خسرو را مطرح میکند. او به این نتیجه میرسد که عشق واقعی و صمیمی همواره وجود دارد و اندوه از جدایی بخشی از مسیر عشق است. شاعر او را تشویق میکند که ناامید نشود و به عشق خود ادامه دهد، زیرا در دلهای عاشق، همواره راهی برای رسیدن به همدیگر وجود دارد.
هوش مصنوعی: خبر دادم به مرد سمرقند که وقتی خسرو از آن معشوقه روی برگرداند، چه اتفاقی افتاد.
هوش مصنوعی: دل شیرین به قدری غمگین شده که انگار در یک لحظه صد بار از خود جدا شده است.
هوش مصنوعی: در زمانی که نبود، patience و آرامش او تبدیل به دریایی از خون در چشمانش شد.
هوش مصنوعی: از نازکی و لطافتش مانند رشتهای، دل به خاطر تنگیاش مانند چشمی سوزن، میسوزد.
هوش مصنوعی: به خاطر این که هر لحظه به یاد تو هستم، قلبم را از دست دادهام و با دستانی پر، قلب خود را به چنگ آوردهام.
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که به دل دارم، آن چنان غمگینم که گاه به خود میآیم و گاه از خود دور میشوم.
هوش مصنوعی: نور شادی و خوشیاش کمسو شده و دنیا برای او تیره و تار به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: قرار و آرامش او از دلش دور شده و به خاطر غم و اندوه، مثل شمعی که بینور مانده، دلش نیز روشنایی ندارد.
هوش مصنوعی: در وجود او تنها اندک زمانی در شب بود که تا صبح، او به خداوند پیوسته بود.
هوش مصنوعی: از بیخوابی، مدام در تخت و کنار خود میچرخید، درست مثل بیمارانی که تمام شب دستشان روی هم است.
هوش مصنوعی: همچون شمعی که از آتش دل میسوزد، شب را با غم و ناراحتی سپری کردی و در طول روز با دردهای فراوان مواجه بودی.
هوش مصنوعی: زمانی که موهای معطر سنبل را جلوهگری میکردی، لحظهای به گل نرگس زندگی و جانی بخشیدی.
هوش مصنوعی: به خاطر این که به شدت به تن و بدن آسیب زد، حالتی بدتر از نیلوفر پیدا کرد.
هوش مصنوعی: آیا شاید چشمانش به هنری خاص مانند هنر سامری بود که از چهرهاش زیبایی و جلا مانند طلا نمایان بود؟
هوش مصنوعی: دو چشمش به خاطر ریزش مژهها، به خواب نمیرود و حالتی مثل گویای نزدیک بودن به مرگ دارد.
هوش مصنوعی: در دل مردمک چشمش، خواب عمیقی نشسته و به خاطر حسرتی که به دل دارد، آب دهانش جاری شده است.
هوش مصنوعی: شخصی در حال احتضار به سر میبرد، زبانش خشک شده و چشمانش باز ماندهاند.
هوش مصنوعی: از بیماری چشمانش، مانند خواب آلودگی، مرگ در کنار او حضور داشت تا روزی که به بسترش آمد.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، هیچکس از او چیزی نشنید، زیرا او به وضوح مرگ خود را میدید.
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز اشکی که به چهرهاش جاری شد، نتوانستی در وجودش حس کنی.
هوش مصنوعی: از دیدن او، درهای دل باز شده و به خاطر زیباییاش، مانند مروارید درخشانی در کنار آن قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: موهای او همچون حلقههای زیبایی دور صورتش قرار دارد و در کنار گلهای بنفشه، گلهای ارغوانی میرویند.
هوش مصنوعی: آن اسبی که زیباییاش مورد تمسخر قرار میگرفت، گاهی شبیه نیلوفر و گاهی شبیه زعفران به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که از زمان ترفندها را یاد گرفته باشد؟ زیرا زمان هر لحظه به شکل و رنگی جدید در میآید و تغییر میکند.
هوش مصنوعی: هر از گاهی از خودم میپرسم چه کار کنم، به دل خودم بروم و با او صحبت کنم تا از مشکلهایم بگویم.
هوش مصنوعی: پشتیبان و همراهی در روز و شب جز غم و اندوه ندارم و به جز خون دلم، همدمی ندارم.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ فایدهای از دیدن این سختیها نخواهم داشت، جز اینکه به درد و رنج دچار شوم و فقط نفس بزنم.
هوش مصنوعی: وقتی از خودت دور شدی و وقتی دوباره به خودت برگشتی، به جای اینکه patience را انتخاب کنی، قلبت را سخت کردی.
هوش مصنوعی: تو او را رها کردی و با کینه گفتی که سنگ چه رابطهای با شیشه دارد.
هوش مصنوعی: گاهی میگویی ای کاش، شادیهای شبها کجا رفتند، آن لحظههای خوش و شادمانیها.
هوش مصنوعی: چرا از زیبایی خود به او چیزی ندادم و از سر آرامش به او آرامش نبخشیدم؟
هوش مصنوعی: دو زلف من، که مثل یک گیسوی زیبا هستند، به سر خودشان رفتهاند و در برابر آن آهو به دلها خون میریزند.
هوش مصنوعی: دو گیسوی من که کم شده است، چطور میتوان به حال و روزش آرامش داد؟
هوش مصنوعی: دهانم که موی من را به هم تاب نداد، از حسادت او هیچ چیز نمیتواند به من بدهد.
هوش مصنوعی: دل من از شدت سختی مثل سنگ شده است و وقتی که بر خشم و ناراحتیام غلبه میکنم، مانند سنگی بر شیشه میکوبم و شیشه خرد میشود.
هوش مصنوعی: هر زمانی که گام را از راه درست منحرف کردی، دیگر نمیتوانی در سایهاش آرامش یابی.
هوش مصنوعی: دو ابرویم که مانند سایهای بر چهره ماه فروافتاده، گویی که مژگانم بهطور دلبستگی به او قوس خورده است.
هوش مصنوعی: اگر لیلی را داشته باشم، خودم را مانند مجنون به او وابسته میدانم و هر چه او بخواهد، نیاز دارم.
هوش مصنوعی: خوش به حال آن گلی که یک بلبل دارد، زیرا بلبل هم به گل و هم به خود او علاقهمند است.
هوش مصنوعی: وقتی دل از این ناراحتی کمی آرام میگیرد، باید از آن ناراحتی کمی دور شود و بعد از یک لحظه استراحت، دوباره به روزمرگی ادامه دهد.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه از کوه سر برآورد، غم و اندوه دل او به یاد شیرین و دلنشین همسرش نمایان شد.
هوش مصنوعی: رقبای خود را فراخواند و جام طلایی دلش را به دست آورد و برای مدتی به آرامش رسید.
هوش مصنوعی: او صبح خود را با نوشیدنی آغاز کرد و رخسارش مانند بهار زیبا شد، همانطور که به خاطر شراب شب گذشته حالش گرفته و خوابآلود بود.
هوش مصنوعی: ظاهراً در جام طلا شراب وجود دارد، اما واقعاً آن چیزی که در دل نگران است، درد و رنج فراوانی است که درون احساس میشود.
هوش مصنوعی: به دل میگفت که غم تو مانند نقل و شیرینی است و لذت ما در همین نوشیدنی است.
هوش مصنوعی: وقتی از دل شکسته و با غم فراوان چندین جام نوشید، دوباره به خاطر عشق و علاقهای تازه، هوش و حواسش بازگشت.
هوش مصنوعی: او به زمین افتاد و دوباره برخاست و بدون فکر به خود، راهی را انتخاب کرد و سپس جلو رفت.
هوش مصنوعی: روح به سوی بانویی روانه شد و در حالی که اشک در چشمانش بود، همچون پیشقراول سپاه به راه افتاد.
هوش مصنوعی: وقتی که آن زن حال شیرین او را دید، او را در آغوش گرفت و لبانش را بوسید.
هوش مصنوعی: ای جانم، خیلی خودت را عذاب نده، چون نه چشمی برای دیدن و نه دارویی برای درمان تا همیشه وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از آتش دل خود بیشتر نسوز و نگران نباش، زیرا بعد از تاریکی شب، همیشه روزی روشن خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر خوشی و کامیابی از طرف بخت به کسی نرسد، نباید از او انتظار داشته باشی که در شرایط سخت و دشوار، به ستیز و مقابله برخیزد.
هوش مصنوعی: اگرچه پاییز زیبا و دلنشین است، اما نباید فریب آن را خورد، زیرا شادی و لذت واقعی در بهار رقم میخورد.
هوش مصنوعی: در فصل پاییز که برگهها میریزند و طبیعت به سمت خشکی میرود، شادی و خوشحالی وجود دارد. اما در بهار، با شکوفایی گلها و زنده شدن دوبارهی طبیعت، حال و هوای بهتری وجود دارد.
هوش مصنوعی: در پیوند با معشوق، جدایی و هجران واقعیت اصلی است، زیرا پس از شب جدایی، صبح وصال فرامیرسد.
هوش مصنوعی: اگر در یک لحظه از مسیر خود کنار بروی، امیدت از دست میرود. پس نباید به یکباره از تلاش و کوشش دست بکشید.
هوش مصنوعی: هرگز از درگاه حق ناامید نشو، زیرا ناامیدی در برابر او، عمیقترین نوع کفر است.
هوش مصنوعی: هر لحظه که در پی خوشیها باشید، ممکن است درهای جدیدی برای شما باز شود. اما نه هر کسی که دچار درد و سختی میشود، به سرنوشت تلخی دچار خواهد شد.
هوش مصنوعی: دل خود را در غم نداشته باش، زیرا او نیز از تو به مراتب بیشتر در اندوه و غم است.
هوش مصنوعی: نگو که من به خاطر عشق او در رنج و درد هستم، زیرا فقط خداوند میداند این درد چه اندازه عمیق است.
هوش مصنوعی: نگو که کسی از درد من خبر ندارد، بلکه برای آگاهی از درد او، به دل خودت نگاهی بینداز.
هوش مصنوعی: عاشق و معشوق مانند دو آینه هستند که رو به روی هم قرار دارند و هر یک تصویر دیگری را منعکس میکند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از عمق رازها و ناشناختهها بیرون میآید، زمانی که در آنجا شکل گرفت، در اینجا نیز خودش را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: میخواهم سخنی بگویم که حقیقت دارد و مربوط به عشق است؛ هم محبوب و هم عاشق در این عشق وجود دارند.
هوش مصنوعی: هر که بداند، میفهمد که دلها به دلها راه پیدا میکنند و ارتباط آنها از طریق احساسات و عواطف برقرار میشود.
هوش مصنوعی: اگر تو دوست او هستی، او نیز دوست تو خواهد بود؛ چرا که عشق از هر دو طرف نمایان میشود.
هوش مصنوعی: شاپور از آن در دیگر، زبانش را باز کرد و از این مطالب، هر چه را که به یاد داشت برای او خواند.
هوش مصنوعی: روزی او با فریب و گاهی با دلی شکسته، مونس و آرامشی برای خود به دست آورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.