گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

مستی ز چشم دلکش میگون یار جوی

وز جام باده کام دل بیقرار جوی

اکنون که بانگ بلبل مست از چمن بخاست

با دوستان نشین و می خوشگوار جوی

گر وصل یار سرو قدت دست می دهد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

میا در قلب ای دل که بازی نیست جانبازی

مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی

همان بهتر که باز آئی از این پرواز بی حاصل

که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازی

چه می سوزیم و می سازیم همچون عود در چنگت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی

هزار آوا شود مرغ سحر خوان از خوش آوازی

بده آبی و از مستان بیاموز آتش انگیزی

بزن دستی و از رندان تفرّج کن سراندازی

ز پیمان بگذر ای صوفی و درکش باده ی صافی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

ای از حیای لعل لبت آب گشته می

خورشید پیش آتش روی تو کرده خوی

در مصر تا حکایت لعل تو گفته اند

در آتشست شکّر مصری بسان نی

شور تو در سر من شوریده تا بچند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

آب رخ ما بری و باد شماری

خون دل ما خوری و باک نداری

دست نگارین بروی ما چه فشانی

ساعد سیمین بخون ما چه نگاری

دل بسر زلف دلکش تو سپردیم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی

به خوان ما خطی آوردی و خطا کردی

گرت کدورتی از دوستان مخلص بود

چرا برفتی و با دشمنان صفا کردی

کنون که قامت من در پس تو شد چو کمان

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

نه عهد کرده‌ای آخر که قصد ما نکنی

چرا جفا کنی و عهد را وفا نکنی؟

چو آگهی که نداریم جز لبت کامی

روا بود که ز لب کام ما روا نکنی؟

ز ما نیامده جرمی، خدا روا دارد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

ای پیک عاشقان اگر از حالم آگهی

روشن بگو حکایت آن ماه خرگهی

بگذر ز بوستان نعیم و ریاض خلد

ما را ز دوستان قدیم آور آگهی

وقت سحر که باد صبا بوی جان دهد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

پرواز کن ای مرغ و بگلزار فرود آی

ور اهل دلی بر در دلدار فرود آی

ور می طلبی خون دل خسته ی فرهاد

چون کبک هوا گیر و بکهسار فرود آی

ای باد صبا بهر دل خسته ی یاران

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

مهر سلمی ورزی و دعوی سلمانی کنی

کین مردم دین شناسی و مسلمانی کنی

با پریرویان بخلوت روی در روی آوری

خویش را دیوانه سازی و پری خوانی کنی

همچو اختر مهره بازی ورد تست اما چو قطب

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

ای روضه ی رضوان ز سر کوی تو بابی

وی چشمه ی کوثر ز لب لعل تو آبی

شبهاست که از حسرت روی تو نیاید

در دیده ی بیدار من دلشده خوابی

مرغ دلم افتاد بدام سر زلفت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنّابی

مرا دریاب و آب چشم خون افشان که دُریابی

تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه

که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی

اگر عنّاب دفع خون کند از روی خاصیت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

گل سوری دگر بجلوه گری

می کند صید بلبل سحری

بطراوت سمن رخان چمن

می برند آب لاله برگ طری

بوی گیسوی یار می شنوم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

ای نفس مشک بیز باد بهاری

غالیه بوئی مگر نسیم نگاری

بر سر زلفش گذشته ئی که بدینسان

نافه گشائی کنی و مشک نثاری

جان گرامی فدای خاک رهت باد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

باز، هرچند که در دستِ شَهان دارد جای

نیست در سایه‌اش آن یُمن، که در پَرِّ هُمای

هرکه زین گنبدِ گَردَنده، کناری نگرفت

چون مَهِ نو، به همه شهر، شد انگشت‌نمای

اِی که امروز، ممالک، به تو آراسته است

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

یاد باد آنک دلم را مدد جان بودی

درد دلسوز مرا مایه ی درمان بودی

برخ خوش نظر و عارض بستان افروز

رشک برگ سمن و لاله ی نعمان بودی

بخط سبز و سر زلف سیاه و لب لعل

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

در باز جان گر آرزوی جان طلب کنی

بگذر ز سرا گر سرو سامان طلب کنی

در تنگنای کفر فرو مانده ئی هنوز

وانگه فضای عالم ایمان طلب کنی

زخمی نخوردی از چه کنی مرهم التماس

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

دوش برطرف چمن گلبانک می زد بلبلی

می فکند از ناله هر دم در گلستان غلغلی

کانک زیر گنبد نیلوفری دارد وطن

از گلندامی ندارد چاره و ما از گلی

محمل ما را درین وادی کجا باشد نزول

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

خوشا وقتی که از بستانسرائی

بر آید نغمه ی دستانسرائی

بده ی ساقی که صوفی را درین راه

نباشد بی می صافی صفائی

اگر زر می زنی در ملک معنی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

راه بی پایان عشقت را نیابم منزلی

قلزم پر شور شوقت را نبینیم ساحلی

نیست در دهر این زمان بی گفت و گویت مجمعی

نیست در شهر این نفس بی جست و جویت محفلی

مهر رویت می نهد هر روز مهری بر لبی

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲۳۲
۲۳۳
۲۳۴
۲۳۵
۲۳۶
۷۷۰