گنجور

 
خواجوی کرمانی

یاد باد آنک دلم را مدد جان بودی

درد دلسوز مرا مایهٔ درمان بودی

به رخ خوش نظر و عارض بستان افروز

رشک برگ سمن و لالهٔ نعمان بودی

به خط سبز و سر زلف سیاه و لب لعل

خضر و ظلمت و سرچشمهٔ حیوان بودی

پای سرو از قد رعنای تو در گِل می‌رفت

خاصه آنوقت که بر طرف گلستان بودی

همچو پروانه دلم سوختهٔ عشق تو بود

زانک در تیره شبم شمع شبستان بودی

در هوای تو چو بلبل زدمی نعرهٔ شوق

که به گلزار لطافت گل خندان بودی

جان به آواز دلاویز تو دادم بر باد

که به وقت سحرم مرغ خوش الحان بودی

با تو پرداخته بودم دل حیران لیکن

خانه پرداز من بی دل حیران بودی

همچو خواجو سر و سامان من از دست برفت

زانک در قصد من بی سر و سامان بودی

 
 
 
وحشی بافقی

کاشکی نوگل ما چون گل بستان بودی

که چو رفتی گذرش سوی گلستان بودی

کاش چاهی که در او یوسف ما افکندند

راه بازآمدنش جانب کنعان بودی

کاشکی آنکه نهان کشت ز ما یک تن را

[...]

صامت بروجردی

ای برادر تو پناه من گریان بودی

در صف ماریه غمخوار یتیمان بودی

دانم از رفتن تو جان ز تنم خواهد رفت

زآنکه اندر بدنم تو به جهان جان بودی

هر غمم بود ز دیدار تو از دل می‌رفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه