گنجور

 
خواجوی کرمانی

پرواز کن ای مرغ و بگلزار فرود آی

ور اهل دلی بر در دلدار فرود آی

ور می طلبی خون دل خسته ی فرهاد

چون کبک هوا گیر و بکهسار فرود آی

ای باد صبا بهر دل خسته ی یاران

یاری کن ودر بندگی یار فرود آی

در سایه ی ایوانش اگر راه نیابی

خورشید صفت بر در و دیوار فرود آی

ور پرتو خورشید رخش تاب نیاری

در سایه ی آن زلف سیه کار فرود آی

چون بر سر آبست ترا منزل مألوف

بر چشمه ی چشم من خونخوار فرود آی

از کفر سر زلف بتان گر خبرت هست

مؤمن شو و در حلقه ی کفّار فرود آی

از صومعه بیرون شو و از زاویه بگذر

وانگاه بیا بر در خمّار فرود آی

خواهی که رسانی بفلک رایت منصور

با سرّ اناالحق بسردار فرود آی

ای آنک طبیب دل پر حسرت مائی

از بهر خدا بر سر بیمار فرود آی

خواجو اگر از بهر دوای دل مجروح

دارو طلبی بر در عطار فرود آی