آب رخ ما بری و باد شماری
خون دل ما خوری و باک نداری
دست نگارین بروی ما چه فشانی
ساعد سیمین بخون ما چه نگاری
دل بسر زلف دلکش تو سپردیم
گرچه تو با هیچ خسته دل نسپاری
اینهمه دلها بری ز دست ولیکن
خاطر دلداده ئی بدست نیاری
چند کنی خواریم چو جان عزیزی
شرط عزیزان نباشد اینهمه خواری
گرچه اسیر تو در شمار نیاید
هیچکسی را بهیچ کس نشماری
بر سر ره کشتگان تیغ جفا را
بگذری و در میان خون بگذاری
این نه طریق محبّتست و مودّت
وین نبود شرط دوستداری و یاری
دمبدم از فرقت تو دیده ی خواجو
سیل براند بسال ابر بهاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ درد و رنج عاشقانه و بیتوجهی معشوق به احساسات عاشق است. شاعر از دلشکستگی و بیمهری معشوق گله میکند و به کنایه به او میگوید که با وجود این همه دلی که به خاطر او شکسته، او هیچ ارزشی برای احساسات آنها قائل نیست. شاعر به سختیهایی که از جدایی میکشد اشاره میکند و به این نتیجه میرسد که راهی که معشوق در پیش گرفته، نشاندهندهٔ عشق واقعی نیست. در نهایت، او به عمق اندوه خود از دوری معشوق اشاره میکند که مانند باران بهاری بر چهرهٔ او سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: آب صورت ما را میبرد و تو به بادی که میوزد، مشغولی، بیآنکه از درد دل ما کنارهگیری کنی.
هوش مصنوعی: دست زیبا و خوش خط تو، چه زیباییهایی را بر روی ما نثارت میکند و بازوی نقرهای تو، چه احساسی را در دل ما ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: دل خود را فدای زیباییهای تو کردیم، هرچند که تو هیچگاه دل خسته و غمگین ما را در نظر نمیگیری.
هوش مصنوعی: این همه قلبها از دست رفتهاند، اما نمیتوانی دل آن کسی که عاشق است را به دست آوری.
هوش مصنوعی: چند بار باید ما را خوار کنی، در حالی که جان عزیز تو به ما وابسته است؟ وقتی که عزت دوستان به این اندازه ذلت و خواری باشد.
هوش مصنوعی: اگرچه من اسیر تو هستم و در شمار کسی نیستم، تو هیچ کس را به حساب نمیآوری.
هوش مصنوعی: اگر بر سر راه کشتهها بگذری، تیغ ظلم را فراموش کن و در دل این خونریزیها ایستادگی کن.
هوش مصنوعی: این موضوع نه راهی برای عشق و دوستی است و نه شرطی برای محبت و کمک به یکدیگر.
هوش مصنوعی: به طور مداوم از جدایی تو، چشمان خواجو مانند بارانی بهاری اشک میریزند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش همه شب همی گریست به زاری
ماه من آن ترک خوبروی حصاری
برد و بناگوش سایبانش همی کرد
یک ز دگر حلقه های زلف بخاری
از بس کآب دو چشم او بهم آمد
[...]
ای مونس دیده با ضمیرم یاری
اندر دل من نشسته بیداری
آه که دلم برد غمزههای نگاری
شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری
هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه
درد و غم چون تو یار و دلبر باری
از پی این عشق اشکهاست روانه
[...]
باز جهان تازه کرد قدرتِ باری
باده بده بر نسیمِ بادِ بهاری
گُل بُنِ بشکفته و طراوت و زینت
بلبلِ شوریده و شفاعت و زاری
باد چو زلفِ بنفشه کرد به شانه
[...]
عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟
چارهٔ کاری نمیکنی، به چه کاری؟
روز بیهوده صرف کردهای، اکنون
گریهٔ بیهوده چیست در شب تاری؟
آنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.