خوشا وقتی که از بستانسرائی
بر آید نغمه ی دستانسرائی
بده ی ساقی که صوفی را درین راه
نباشد بی می صافی صفائی
اگر زر می زنی در ملک معنی
به از مستی نیابی کیمیائی
سحاب از بی حیائی بین که هر دم
کند با دیده ی ما ماجرائی
چه باشد گر ز عشرتگاه سلطان
بدرویشی رسد بانگ نوائی
درین آرامگه چندانک بینم
نبینم بیریائی بوریائی
وگر خود نافه ی مشک تتارست
نیابم اصل او را بی خطائی
سریر کیقباد و تاج کسری
نیرزد گرد نعلین گدائی
اگر خواهی که خود را بر سر آری
بباید زد بسختی دست و پائی
درین وادی فرو رفتند بسیار
که نشنیدند آواز درائی
ندارم چشم در دریای اندوه
که گیرد دست خواجو آشنائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو زیباست ملک و پادشایی
که هرگز ناید از ملکش جدایی
سر راهت نشینم تا بیایی
در شادی به روی ما گشایی
شود روزی بروز مو نشینی
که تا وینی چه سخت بیوفائی
نصیر دین که چشم پادشائی
نبیند چون تو فرخ کدخدائی
جهان را کدخدائی جز تو نبود
چنان چون نیست جز یزدان خدائی
اگر گویم بهمت آسمانی
[...]
ز هر شمعی که جویی روشنایی
به وحدانیتش یابی گوایی
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.