گل سوری دگر بجلوه گری
می کند صید بلبل سحری
بطراوت سمن رخان چمن
می برند آب لاله برگ طری
بوی گیسوی یار می شنوم
یا نسیم بنفشه ی طبری
گل بستان فروز دم نزند
پیش رخسار او ز خوش نظری
بر درش بسکه دوست می خوانم
دوست می خواندم بکبک دری
چون نویسم حدیث لعل لبش
قصب جامه ام شود شکری
پیش چشمش حدیث نرگس مست
بود آهو و عین بی بصری
مردم چشمم افکند بر زر
دمبدم لعل پاره ی جگری
روزم از شب نمی شود روشن
بی رخ و زلف او ز بیخبری
دیو در اعتقاد من آنست
که مرا منع می کند ز پری
عمر خواجو بزخم تیر فراق
گشت دور از جمال او سپری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این جهان را نگر به چشم خرد
نی بدان چشم کاندر او نگری
همچو دریاست وز نکوکاری
کشتیی ساز، تا بدان گذری
ای بزفتی علم بگرد جهان
بر نگردم بتو مگر بمری
گرچه سختی چو نخلکه مغزت
جمله بیرون کنم بچاره گری
نه چو تو در زمانه ناموری
نه چو نام تو در جهان سمری
عزم تو کف حزم را تیغی است
حزم تو روی عزم را سپری
نه چو کین تو ظلم را زهری
[...]
معجز معجزی پدید آمد
چون فرورید قوم او پسری
بینهادی پلید و پر هوسی
بیزمانی دراز و بیخبری
هم ازو بود و از کفایت او
[...]
شاد باش ای مؤید سکنه
ای جوانمرد مهتر هنری
نشود از تو صنعتی پیدا
تا که بر مغز کرمه ای نخوری
تا جوازه بدو تنه بکشند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.