گنجور

 
خواجوی کرمانی

گل سوری دگر بجلوه گری

می کند صید بلبل سحری

بطراوت سمن رخان چمن

می برند آب لاله برگ طری

بوی گیسوی یار می شنوم

یا نسیم بنفشه ی طبری

گل بستان فروز دم نزند

پیش رخسار او ز خوش نظری

بر درش بسکه دوست می خوانم

دوست می خواندم بکبک دری

چون نویسم حدیث لعل لبش

قصب جامه ام شود شکری

پیش چشمش حدیث نرگس مست

بود آهو و عین بی بصری

مردم چشمم افکند بر زر

دمبدم لعل پاره ی جگری

روزم از شب نمی شود روشن

بی رخ و زلف او ز بیخبری

دیو در اعتقاد من آنست

که مرا منع می کند ز پری

عمر خواجو بزخم تیر فراق

گشت دور از جمال او سپری

 
 
 
رودکی

این جهان را نگر به چشم خرد

نی بدان چشم کاندر او نگری

همچو دریاست وز نکوکاری

کشتیی ساز، تا بدان گذری

لبیبی

ای بزفتی علم بگرد جهان

بر نگردم بتو مگر بمری

گرچه سختی چو نخلکه مغزت

جمله بیرون کنم بچاره گری

مسعود سعد سلمان

نه چو تو در زمانه ناموری

نه چو نام تو در جهان سمری

عزم تو کف حزم را تیغی است

حزم تو روی عزم را سپری

نه چو کین تو ظلم را زهری

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

معجز معجزی پدید آمد

چون فرورید قوم او پسری

بی‌نهادی پلید و پر هوسی

بی‌زمانی دراز و بی‌خبری

هم ازو بود و از کفایت او

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۴۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سوزنی سمرقندی

شاد باش ای مؤید سکنه

ای جوانمرد مهتر هنری

نشود از تو صنعتی پیدا

تا که بر مغز کرمه ای نخوری

تا جوازه بدو تنه بکشند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه