گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای پیک عاشقان اگر از حالم آگهی

روشن بگو حکایت آن ماه خرگهی

بگذر ز بوستان نعیم و ریاض خلد

ما را ز دوستان قدیم آور آگهی

وقت سحر که باد صبا بوی جان دهد

جان تازه کن بباده و باد سحرگهی

ای ماه شب نقاب تو در اوج دلبری

و اهوی شیر گیر تو در عین روبهی

آزاد باشد از سر صحرا و پای گل

در خانه هر کرا چو تو سروی بود سهی

گفتی که در کنار کشم چون کمر ترا

تا کی کنی بهیچ حدیث میان تهی

زان آب آتشی قدحی ده که تشنه ام

گر باده می دهی و ببادم نمی دهی

سلطان اگر چنانک گناهی ندیده است

بی ره بود که روی بگرداند از رهی

سر می نهم بخدمت و گردن به بندگی

گر بنده می پذیری و گر بند می نهی

از پا درآمدیم و ندیدیم حاصلی

زان گیسوی دراز مگر دست کوتهی

خواجو اگر گدای درت شد سعادتیست

بر آستان دوست گدائی بود شهی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ای گشته یادگار ز کردار تو شهی

دیدار تو مبارک و گفتار تو بهی

از هر بهی بهی تو و بر هر سری سری

از هر مهی مهی تو و بر هر شهی شهی

یا دادنست و یا ستدن کار تو مدام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
انوری

ای انوری تویی که به فضل و هنر سزند

احرار روزگار و افاضل ترا رهی

بودند در قدیم امیران و شاعران

واکنون شدت مسلم بر شاعران شهی

هستت خبر که هستم دور از تو ناتوان

[...]

مولانا

ای سیرگشته از ما ما سخت مشتهی

وی پاکشیده از ره کو شرط همرهی

مغز جهان تویی تو و باقی همه حشیش

کی یابد آدمی ز حشیشات فربهی

هر شهر کو خراب شد و زیر او زبر

[...]

ابن یمین

ای پیک پی خجسته نسیم سحرگهی

لطفی کن از برای دل خسته رهی

بگذر بدانجناب که از لطف صاحبش

یا بی نشان خلد چو در وی قدم نهی

یعنی جناب حضرت شاهی که می نهد

[...]

جهان ملک خاتون

ای آفتاب کشور و ای ماه خرگهی

آخر نظر فکن به عنایت سوی رهی

سرگشته ذره وار منم در هوای تو

تا کی چو خاک راه مرا در هوا دهی

مجروح گشت جان جهانی به تیغ هجر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه