عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۶ - چنین گفت آنگه به فرمانبران
چنین گفت آنگه به فرمانبران
بیارید هین بدره های گران
بیارید پیشم کنون تاج زر
دو صد تخت دیبا و عقد گهر
همه هرچ گفت آوریدند پیش
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۸ - سخن گفتن ورقه با پدر و جواب دادن پدرش
چو از شعر فارغ شد آمد بپای
بغرید چون رعد نالان ز جای
بنزد پدر رفت گفت ای پدر
پسر رفت و عمر پسر شد بسر
مراین درد را چاره کن، زودباش!
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۹ - شعر گفتن ورقه
بگفت ای چراغ دل و جان من
بت گل رخ و جان و جانان من
به هجر اندرون کرد نتوان درنگ
شود نرم از عشق پولاد و سنگ
نگارم شد و شد ز هجرش مرا
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۰ - شدن لشکر بنی شیبه به حی بنی ضبه
همی گفت چونین و چون تفته برق
همی راند و در خون دل گشته غرق
چو یک نیمه از راه بگذاشتند
دلیران همه نعره برداشتند
ربیع ابن عدنان شد آگه ز کار
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۱ - شعر گفتن ربیع ابن عدنان
همی گفت شاه سواران منم
سرور دل نامداران منم
گه جنگ ثعبان پر دل منم
گه صلح خورشید رخشان منم
گه بزم مهتاب مجلس منم
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۲ - شعر گفتن ورقه در مرگ پدر
دریغ ای پدر دیدهٔ شیر مرد
کی رفتی ز دنیا پر از داغ و درد
چنین است کار سرای سپنج
چنین بود خواهد جهان گرد گرد
شدی کشته ناگه به دست سگی
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۳ - کنون بشنو ای خال ِ آزاد مرد
کنون بشنو ای خال ِ آزاد مرد
که گلشاه دلخواه با او چه کرد
ربیع ابن عدنان چو از پیش اوی
سوی کینهٔ ورقه آورد روی
بپوشید گلشاه دست سلیح
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۴ - چو شد یار با بارهٔ گام زن
چو شد یار با بارهٔ گام زن
براند اسب گرم آن دلارام زن
همی راند تا سوی لشکر رسید
ز گرد دو لشکر هوا تیره دید
دو عاشق بر آن سان چو دو کوه روی
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۵ - جنگ کردن پسر ربیع با گلشاه
براند اسپ تازی به کردار باد
بیامد میان مصاف ایستاد
همی گفت: امروز روز منست
نترسم گرم دشمن آهر منست
ایا شه سواران بیایید هین
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۶ - گرفتار شدن گلشاه
چو در بند او شد درخشنده ماه
نهاد از طرب روی سوی سپاه
سپاه بنی ضبه گشتند شاد
همه حمله کردند چون تند باد
گرفتند مر هر دو را در میان
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۷ - رهایی یافتن گلشاه
چو گلشاه رخسار ورقه بدید
ز جانش گل شاد کامی دمید
نگفتند از بیم لشکر سخن
برون شد بدر ورقه و سروبن
نهان از پس خیمه بیرون شدند
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۸ - صفت غلام ورقه و دستوری خواستن از وی به چاره ساختن
بر ورقه آمد هم از بامداد
بگفت ای همه دانش و دین وداد
برین گونه من دید نتوانمت
بکوشم مگر شاد گردانمت
شوم دل به پرخاش [و] جنگ آورم
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۹ - صفت خواندن ورقه مادر گلشاه را و زاری کردن
چو از دست هجران دلش خیره ماند
سبک مام گلشاه را پیش خواند
بدو گفت: ای مادرم، زینهار!
بدین عاشق خسته دل رحمت آر
که بر جان من سخت شد بند تو
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۰ - پیمان بستن ورقه و گلشاه
بشد سوی کانه دو تا کرده پشت
جگر سوخته دل گرفته به مشت
بنالید پیش وی از داغ و درد
ببارید خون آبه بر روی زرد
بزاری چنین گفت: ای بنت عم
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۱ - رفتن ورقه به یمن
چو از مسکن خویش دل را بتافت
به بدرود کردن به گل شه شتافت
به گل شه سبک مادر تیز مهر
چنین گفت برخیز ایا خوب چهر
مر آن خسته دل را تو بدرود کن
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۲ - شب و روز کردش برفتن شتاب
شب و روز کردش برفتن شتاب
چو مدهوش بی عقل و بی خورد و خواب
دلش گشته زار و تنش گشته نرم
همی راند از دیدگان آب گرم
هر آن کس کی پرسیدی از وی خبر
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن
بگرد وی اندر سواری هزار
خروشان به کردار موج بحار
همه تیغها از نیام آخته
ز حِمْیَت همه جنگ را ساخته
ز دولت همه کامها یافته
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه
چنان بود گلشه ز هجران دوست
که بروی همی غم بدرید پوست
شب و روز از آرام و ز خواب و خورد
فروماند دل خسته و روی زرد
به بالا و روی آن بت قندهار
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۵ - نوحه کردن گلشاه
خبر یافت گلشاه کآن مستحل
جدا کردش از ورقهٔ برده دل
ز درد دل از وی برآمد خروش
بیفتاد بر خاک و زو رفت هوش
چو بازی هش آمد مه مشک سر
[...]
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۷ - بگفت این و بر دوست بگریست زار
بگفت این و بر دوست بگریست زار
کنار از مژه کرد دریا کنار
همی گفت ای دل گسل یار من
ز هجر تو شد تیره بازار من
جز از تو مرا یار هرگز مباد
[...]