گنجور

 
عیوقی

کنون بشنو ای خال ِ آزاد مرد

که گلشاه دلخواه با او چه کرد

ربیع ابن عدنان چو از پیش اوی

سوی کینهٔ ورقه آورد روی

بپوشید گلشاه دست سلیح

ببر در حسام و به کف در رمیح

یکی خز کوفی به سر در ببست

بجست از بر بارگی برنشست

بسان غلامان تن خویشتن

بیاراست آن لعبت سیم تن

نهان از کنیزان و پیوستگان

نهان از غلامان و دربستگان

ز حی بنی ضبه آمد بدر

به تیره شب آمد به وقت سحر

ببسته به رسم عرب روی خویش

به دستار پوشیده گیسوی خویش