گنجور

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در حکمت و موعظه و نکوهش اهل دنیا فرموده است

 

بیان حکمت الصوم لیست سر سخن

سپس که روزه مریم گرفته بودم من

کسیکه روزه مریم گرفت کرد افطار

ز خوان دولت دیدار دل بوجه حسن

کدام دل نه همان مضغه صنوبر فام

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در حکم و معارف و موعظه و نصایح و نعت حضرت ثامن الائمه صلوات الله و سلامه علیه

 

باید ار میخواهی ایدل همدم جانان شدن

تن رها کردن بکلی پای تا سر جان شدن

گوهر مقصود اگر جوئی ز عمان وجود

باید از این قطره رستن غرقه عمان شدن

ای گدایانی که شاهان نام دارید از گزاف

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در حکم و معارف و مواعظ

 

مرد که بر کند دل ز صحبت نادان

بر خرد افزاید و بکاهد نقصان

اندک اندک شود مصاحب دانا

مرد که بر کند دل ز صحبت نادان

حکمت لقمان طلب ز مکرمت پیر

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در حکم و معارف و نعت قطب اولیاء حضرت علی بن ابیطالب علیه الصلوه و السلام

 

ایدل ار خواهی بسر آهنگ افسر داشتن

کشور تجرید را باید مسخر داشتن

در طریق اهل معنی سلطنت را شرط نیست

با وجود کشور تجرید کشور داشتن

ننگ زیور دار ایدل زیور ار خواهی که هست

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - وله ایضا

 

ایکه خواهی در ولایت شهر یاری داشتن

در طریق فقر باید خاکساری داشتن

خاکسار فقر شو تا شهریار جان شوی

ایکه خواهی در ولایت شهریاری داشتن

اسب تن پی کن که نتوان یافت پایان طریق

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - فی الحکم والمعارف

 

مرد که بر کند دل ز آرزوی تن

مرد همانست غیر او همگی زن

آرزوی تن طراز زن بود ای مرد

نیستی ار زن مخواه آرزوی تن

مرد بمیدان بود مبارز و بر زین

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در شکوه از قطع مستمری خود و نکوهش ظلم گوید

 

از پی تشکیل حل ز عقد خراسان

حل مشاکل کنم بطرزی آسان

آسان گویم که گر بگویم مشکل

یکسر مشکل شود حدیث خراسان

مشرق خورشید آسمان حقیقت

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در معرفت و حکم و منقبت شاه اولیاء علی مرتضی صلواه الله والسلامه علیه گوید

 

آمد دم سپید دم آن ماه لشکری

تابنده تر بروی ز خورشید خاوری

زان پیشتر که سر زند از مشرق آفتاب

تابید در سراچه من ماه و مشتری

از سیم خام ساخته سروی سپید فام

[...]

صفای اصفهانی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱ - قسمتی از یک چکامه

 

آینه خورشید برابر گرفت

یا مه من پرده ز رخ برگرفت

ماه من از جانب خاور دمید

راه ز خورشید به خاور گرفت

زلف مسلسل چو بهم برشکست

[...]

حاجب شیرازی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲ - قصیده در مدح و میلاد ولی الله الاعظم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

 

مگر نسیم به زلف تو شب مکان گیرد

که بامداد جهان را به مشک بان گیرد

ز قیرگون سر زلف تو یافت بس تو قیر

که قیروان سپهش تا به قیروان گیرد

اگر که ابرو، و مژگان به قوس بنمائی

[...]

حاجب شیرازی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در برانگیختن ایرانیان و وطن پرستان بر ضد تقسیم ایران فرماید

 

چند کشی جور این سپهر کهن را

چند بکاهی روان و خواهی تن را

مرد چو رخت شرافت ندوخت بر اندام

باید پوشد به دوش خویش کفن را

سلسله اش چون بنات نعش گسستی

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در نکوهش سپاهیان روس تزاری هنگام توپ بستن بگنبد امام هشتم فرماید

 

خراب کردند این قوم ملک ایران را

به باد دادند آیین و دین و ایمان را

کجا رسد به مراد آنکه باز گردانید

ز کعبه روی و بدل پشت کرد قرآن را

در صفا چو زنی راه راست چون پرسی

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳

 

بشارت باد سلطان غری را

که جیش عشرت آمد عسگری را

ز نرجس زاده حی العالم امروز

سمن پرورد گلبرگ طری را

گلی روئید کامد سجده واجب

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در حماسه و نکوهش زمامداران ایران هنگام توپ بستن سپاهیان تزاری روس به بارگاه امام هشتم فرماید

 

تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا

تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا

آستین افشاندم از گرد علایق آشکار

تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا

شد دلم آیینه ای اسکندری زاندم که ساخت

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - چکامه

 

نظاره کن بدایع گردون را

تا پی بری صنایع بیچون را

تا بینی آن عجایب کز هر یک

کالیوه گشته مغز، فلاطون را

بنگر چگونه ساخته بی پرگار

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

با خلق چون حدیث کنم ز این ستاره‌ها

با کودکان چه گویم ازین گاهواره‌ها

گهواره‌های زرین بینی بر آسمان

همچون زمین غنوده در آن شیرخواره‌ها

چون کودکان به مادر گاهی شوند رام

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در نکوهش حاج آقا محسن عراقی گوید

 

شها ببین عمل عالم مکرم را

ببین جناب شریعتمدار اعظم را

روا بود که باسلام گوید المسلم

هر آنکه بنگرد این مفتی مسلم را

اگر نبود خود این پیشوای برصیصا

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در ستایش امیر نظام گروسی فرماید

 

چو در خواب شد دیده پاسبان‌ها

نوای درای آمد از کاروان‌ها

به محمل گزیدند جا خوبرویان

به تن‌ها دمیدند گفتی روان‌ها

سمن‌سینگان توأم اندر کژابه

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

چون مرد پیشه کرد شکیب و ثبات را

بشکست پرچم علم حادثات را

مرد آن بود که چون خطر آید بجاه وی

قربان کند به مجد و شرافت حیات را

گر خوانده ای به مدرسه اندر کتاب فقه

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

ای شده در ره پی پذیره دارا

چند کند دل بدوری تو مدارا

این منم از نار فرقت تو سراپای

سوخته همچون وکیل صدر بخارا

لعل چو پیروزه کرده اشک چو مرجان

[...]

ادیب الممالک
 
 
۱
۳۴۶
۳۴۷
۳۴۸
۳۴۹
۳۵۰
۳۷۶