گنجور

 
صفای اصفهانی

باید ار میخواهی ایدل همدم جانان شدن

تن رها کردن بکلی پای تا سر جان شدن

گوهر مقصود اگر جوئی ز عمان وجود

باید از این قطره رستن غرقه عمان شدن

ای گدایانی که شاهان نام دارید از گزاف

روی در اقلیم فقر آوردن و سلطان شدن

ایدل ار خواهی نکوبد بر سرت پتک فراق

پیش خایسک طلب بایست چون سندان شدن

ای تن خاکی که بنیانت چو نقشستی براب

گنج حکمت طالبی مگریز از ویران شدن

اسب امکان پی کن ار خواهی بمیدان وجوب

تاختن اسب فراست فارس میدان شدن

شیر برج آسمانی مرغزارت کهکشان

بهر مشتی استخوان نتوان سگ کهدان شدن

دیو نفس هفت سر را میتوان کشت ارتوان

راکب رخش خرد چون رستم دستان شدن

ایدل ار خواهی صفا میباید از تیغ خلیل

همچو اسمعیل در کوی وفا قربان شدن

سر ز طوفان میکشی ای غرقه بحر فنا

در لقا افتاده ئی مندیش از طوفان شدن

زنده خواهی زیستن از همدم نادان گریز

چیست مرگ مرد دانا همدم نادان شدن

همدم نادان شدن برهان جهلست و خطاست

همدم نادان شدن تا جهل را برهان شدن

لاف حکمت میزنی دورست از عقل حکیم

با چنین دست کرامت سخره دستان شدن

صورت رحمانی ای فرزند اینسان کی رواست

سر ز رحمن تافتن خربنده شیطان شدن

رستن از این بند شیطانی ز حیوان رستنست

رستن از اوصاف حیوان بنده انسان شدن

بنده انسان شدن وارستن از بند هوی

با خدا هم سیرت و هم سر و هم سامان شدن

در جهان فکر جنانی برزخ اندر برزخی

خسرو جاهی بترس از چاه در زندان شدن

همچو روح الله مجرد رو که حیفست از خری

رزق عیسی خوردن و اندر خور پالان شدن

این و آن را آزمودم این وبالست آن ضلال

شرک باطن چیست بار این و بار آن شدن

این و آن بگذار و با حق باش و بگذر از خودی

چیست توحید اهرمن بگذاشتن یزدان شدن

ایکه پنداری نهانست آفتاب معرفت

میزنی بهتان بترس از مورد بهتان شدن

دردها داری نهانی از در وحدت در آی

درد مندی بایدت همدرد با درمان شدن

نیستی سالک بمقصد کی رسی موسی نئی

کی توانی گله مقصود را چوپان شدن

عقل را باید عصا کردن ز سینا آمدن

فتنه فرعونیان را موسی عمران شدن

میتوان فرعون را در نیل بردن میتوان

بر ید بیضا عصای موسوی ثعبان شدن

میتوان دادن طلوع آفتاب از جیب جاه

لیک باید بر در شمس الضحی دربان شدن

شمس افلاک ازل تابنده چرخ ابد

آنکه آموزد فروغش شمس را تابان شدن

آنکه درویش درش بنماید از فرماندهی

مر گدایان را ببخشد فرهش خاقان شدن

هرمز و کیوان شود خاکی که شه پوید بران

خاک را بنگر که یارد هرمز و کیوان شدن

خسرو کیهان شود موری کش او بندد میان

مور را بنگر که تاند خسرو کیهان شدن

ایکه خواهی در خم چوگان او گیری قرار

باید اندر پای او چون گوی سرگردان شدن

بی سر و بی پای شو میگرد بر پهلوی صدق

تا توانی یار را گوی خم چوگان شدن

عکس نعل خنگش ار افتد بریگ رهگذار

میتواند ریگ مظلم گوهر رخشان شدن

گوهر رخشان شدن آموزد آری ریگ را

آنکه خاک راه را آموخت نقد کان شدن

سر حکمت گر فرو خواند جهول یاوه را

میتواند رهبر رسطالس و لقمان شدن

هر کسی را بهره ئی هست از وجود و برتریست

قابل حظ وجود از حیز امکان شدن

این تعین را فکندن بی متی و وضع و این

از اضافات وجود خویشتن عریان شدن

چون توان عریان شدن زین کفر جز آن کز رضا

با صفای دل مقیم کعبه ایمان شدن

کفر و ایمان را اگر خواهی تو باشی رزق پاش

بایدت برخوان سلطان صفا مهمان شدن

خوان سلطان صفا را بسطتی باشد که هست

پایه پستش کفیل رزق انس و جان شدن

میتوان گشتن کفیل مرغ و ماهی گر توان

بنده خوان کریمان عظیم الشان شدن

معنی قرآن بدست آور که او عین رضاست

این فضیلت نیست محو صورت قرآن شدن

حفظ صورت بی اثر نبود ولی دارائی است

رازدار هفت بطن از دولت عرفان شدن

نور این دولت طلب ز انوار شمسی کافتاب

عشق دارد قصر او را شمسه ایوان شدن

گر سگی زین در بیاموزد برو به ضیغمی

عار دارد همنبرد ضیغم غژمان شدن

مور این درگاه را گر وقر بخشد در وغا

ننگ باشد کاهرا همسنگ با شهلان شدن

دوستی زین آستان گر دست گیرد آسمان

گر نماید دشمنی از جهل دان پژمان شدن

دستگیرت عقل فعالست و آن دست قضاست

با قضا کی میتواند آسمان یکسان شدن

کم مباش از پیل تا هندوستان بینی بخواب

استخوانت میکشد باید بهندستان شدن

کج مرو رو کن بهندستان جان تا جان بری

حیف باشد کشته چون پیل از پی استخوان شدن

هست این هندوستان گوئی که خورشید اندران

حشمت افزاید بجاه از هندوی فرمان شدن

بگذر از بوجهل نفس شوم و شو سلمان وقت

راز جوی احمدی میبایدت سلمان شدن

خواهی ار آگه شوی از کنز اسرار رضا

باید اندر وادی تسلیم او حیران شدن

عز دارائی من از او یافتم دارائی است

سوی اقصای کمال از غایت نقصان شدن

چیست اقصای کمال ای بی بصر در کوی فقر

کوس سبحانی زدن آئینه سبحان شدن

خواهی ای چشم ار گل تحقیق دید از باغ جان

باید از خوناب دل چون لاله نعمان شدن

خواهی ار پیدا شود اسرار عنقای قدم

باید اندر نیستی سیمرغ وش پنهان شدن

باید ای باز وجود ای مرغ دست آموز شاه

باز سمت ساعد سلطان جان پران شدن

شاهدی دیدن ز سر تا پای او صرف وجود

پیش او گشتن خراب آسوده از عمران شدن

یک حقیقت دیدن و با هفتصد بال شئون

رستن از هفت آسمان فارغ ز چار ارکان شدن

باید ار خواهی فشاندن دامن خود بر دو کون

پیش سلطان خراسان دست بر دامان شدن

جز بدیوان قضا کو عالم علم رضاست

باشد از دیوانگی از زمره دیوان شدن

این ره عشقست اگر پا مینهی از سر مترس

بیم خذلان آورد بیمست در خذلان شدن

منکه پیمان بسته ام با آشنایان طریق

اندرین ره دیده ام جان بر سر پیمان شدن

خون خود خوردن به از نان خوردنست از خوان دون

خون خور و دون را نباید آشنای خوان شدن

آسمان دونیست خوانش تیره نانش لخت دل

چیست خون خوردن گدای دون برای نان شدن

ای وکیل کارخانه کل که کیال قضا

عاجزست اوزان آلای ترا وزان شدن

وزن مقدارم سبک آمد بمیزان عوام

من که باشم سر گران با آسمان میزان شدن

نشاء/تی خواهم که بتوانم بمستی روی را

در وصال آوردن و آزاده از حرمان شدن

روی آوردن بدرگاه قدیم بی نیاز

بی نیاز از ما سوی الله رسته از حدثان شدن

گر تو خواهی ری جنان من شود کز فیض عام

گوشه زندان تواند روضه رضوان شدن

این سه مولود حدوث از چار مام و هفت باب

چون تواند بیتو زادن یا قوی بنیان شدن

چون تواند طفل حادث زادن از بطن قدیم

جز ولایت را رضیع از شیره پستان شدن

بی تقاضای پدر ای باب آبای وجود

کی تواند انعقاد نطفه در زهدان شدن

گر نیالودی لب از شیر و لا طبع صفا

کی توانستی ثناگوی از بن دندان شدن

گر بیانم را نه تبیانستی از توحید ذات

کی تواند سر جمع الجمع را تبیان شدن

سر جمع الجمع یعنی وحدت ذات رضا

انکه فرش از او تواند عرش را بطنان شدن

تا همی آموزد از فیض ازل طبع بخار

ابر مروارید بار اندر مه نیسان شدن

رشح احسان تو چون باران نیسان تا توان

چون گهر بر اولیا چون زهر بر عدوان شدن

آنچنان کاندر صدف گردید مروارید روح

در دهان مار یارد روح را سوهان شدن