گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - در دل‌تنگی و شکایت از روزگار و خوش‌دلی از گوشه‌گیری و قناعت

 

غصه بندد نفس افغان چکنم؟

لب به فریاد نفس‌ران چکنم؟

غم ز لب باج نفس می‌گیرد

عمر در کار رصدبان چکنم؟

نامرادی است چو معلوم امید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - در ستایش مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز

 

هر صبح که نو جهان ببینم

از منزل جان نشان ببینم

صبح آینه‌ای شود که در وی

نقش دل آسمان ببینم

پویم پی کاروان وسواس

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳ - در شکایت از روزگار و مردم

 

به درد دلم کاشنائی نبینم

هم از درد، دل را دوایی نبینم

چو تب خال کو تب برد درد دل را

به از درد تسکین فزایی نبینم

شوم هم در انده گریزم ز انده

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - در مرثیهٔ نصرةالدین ابوالمظفر اصفهبد کیالواشیر

 

ای قبلهٔ جان کجات جویم

جانی و به جان هوات جویم

گز زخم زنی سنانت بوسم

ور خشم کنی رضات جویم

دیروز چو افتاب بودی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۵ - در شکایت و عزلت و تخلص به نعت پیامبر بزرگوار

 

ضمان‌دار سلامت شد دل من

که دار الملک عزلت ساخت مسکن

امل چون صبح کاذب گشت کم عمر

چو صبح صادقم دل گشت روشن

به وحدت رستم از غرقاب وحشت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - در شکایت از جهان و نعت خاتم پیغمبران

 

قحط وفاست در بنهٔ آخر الزمان

هان ای حکیم پردهٔ عزلت بساز هان

در دم سپید مهرهٔ وحدت به گوش دل

خیز از سیاه خانهٔ وحشت به پای جان

هم با عدم پیاده فرو کن به هشت نطع

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - در موعظه و گوشه‌گیری

 

هین کز جهان علامت انصاف شد نهان

ای دل کرانه کن ز میان خانهٔ جهان

طاق و رواق ساز به دروازهٔ عدم

باج و دواج نه به سرا پردهٔ امان

بر نوبهار باغ جهان اعتماد نیست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - خاقانی درجواب ابوالفضایل احمد سیمگر گوید

 

الامان ای دل که وحشت زحمت آورد الامان

بر کران شو زین مغیلانگاه غولان بر کران

برگذر زین سردسیر ظلمت اینک روشنی

درگذر زین خشک‌سال آفت اینک گلستان

جان یوسف زاد را کازاد کرد حضرت است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹ - در ستایش جلال الدین ابوالفتح شروان شاه

 

نطع بگسترد عشق پای فرو کوب هان

خانه فروشی بزن آستیی برفشان

بهر چنین هودج بارگشی دار دل

پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان

خیز و به صحرای عشق ساز چراگاه از آنک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - مطلع دوم

 

ای لب و خالت بهم طوطی و هندوستان

پیش جمالت منم هندوی جان بر میان

از رخ و زلف تو رست در دل من آبنوس

وز لب و خال تو گشت دیدهٔ من آبدان

ابرش خورشید را ناخنه آمد ز رشک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - مطلع سوم

 

تا نفخات ربیع صور دمید از دهان

کالبد خاک را نزل رسید از روان

غاشیه‌دار است ابر بر کتف آفتاب

غالیه‌سای است باد بر صدف بوستان

کرد قباهای گل خشتک زرین پدید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - در مدح قاضی القضاة احمشاد

 

تا رقم حسن تو زد آسمان

نامزد عشق تو آمد جهان

حلقه به گوش غم تو گشت عقل

غاشیه‌دار لب تو گشت جان

زلف تو شیطان ملایک فریب

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳ - مطلع دوم

 

از همه عالم شده‌ام بر کران

بسته به سودای تو جان بر میان

جان نه و چون سایه به تو زنده‌ام

با تو و صد ساله ره اندر میان

از تب هجران تو ناخن کبود

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - مطلع سوم

 

شاعر ساحر منم اندر جهان

در سخن از معجزه صاحب قران

از شجر من شعرا میوه چین

وز صحف من فضلا عشر خوان

وز حسد لفظ گهر پاش من

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۵ - در ستایش موفق الدین عبد الغفار

 

ای نایب عیسی از دو مرجان

وی کرده ز آتش آب حیوان

ای زهر تو دستگیر تریاق

وی درد تو پای‌مرد درمان

از جام تو صاف نوش‌تر، تیغ

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۶ - مطلع دوم

 

اکنون که گشاد گل گریبان

دست من و دامن گلستان

بی‌بادهٔ زر فشان نباشم

چون باد شده است عنبرافشان

خاصه که به هر طرف نشسته است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷ - مطلع سوم

 

یعقوب دلم، ندیم احزان

یوسف صفتم، مقیم زندان

او در چه آب بد ز اخوت

من در چه آتشم ز اخوان

چون صفر و الف تهی و تنها

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری

 

هان! ای دلِ عبرت‌بین! از دیده عِبَر کن! هان!

ایوانِ مدائن را آیینهٔ عبرت دان!

یک‌ره ز لبِ دجله منزل به مدائن کن

وز دیده دُوُم دجله بر خاکِ مدائن ران

خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گویی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹ - در مدح ملک الوزراء زین‌الدین دستور عراق

 

دوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان

گشت ز سیر شهاب روی هوا پر سنان

داد به گیتی ظلام سایهٔ خاک سیاه

یافت ز انجم فروغ انجمن کهکشان

گشت چو جنت ز نور قبهٔ چرخ از نجوم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰ - در مذمت مغرضان و حسودان

 

کژ خاطران که عین خطا شد صوابشان

مخراق اهل مخرقه مالک رقابشان

خلقند پر خلاف و شیاطین مر انس را

ننگند و هم ز ننگ نسوزد شهابشان

بر باطلند از آنکه پدرشان پدید نیست

[...]

خاقانی
 
 
۱
۱۸۵
۱۸۶
۱۸۷
۱۸۸
۱۸۹
۳۷۳