گنجور

 
خاقانی

از همه عالم شده‌ام بر کران

بسته به سودای تو جان بر میان

جان نه و چون سایه به تو زنده‌ام

با تو و صد ساله ره اندر میان

از تب هجران تو ناخن کبود

پیش تو انگشت زنان کالامان

آن نه ز گریه است که چشمم به قصد

هست گهر ریز به سوی دهان

لیک زبانم چو حدیثت کند

دیده نثار آرد بهر زبان

وصل تو بی‌هجر توان دید؟ نی

گوشت جدا کی شود از استخوان

چون کنم افغان که ز تف جگر

سوخته شد در دهن من فغان

در بصرم سفته شده است آفتاب

ز آنکه مرا دیده شد الماس دان

دود دلم گر به فلک برشود

هفت فلک هشت شود در زمان

بیعگه غم دل خاقانی است

زان کشد اندوه در او کاروان

وین رمقی کز رقمش مانده است

از ظل خورشید سپهر آستان

مشتری عصمت و خورشید دین

صدر ازل قدر ابد قهرمان

نایب سلطان هدی، احمشاد

کوست در اقلیم کرم کامران

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

خلخیان خواهی و جماش چشم

گرد سرین خواهی و بارک میان

کشکین نانت نکند آرزوی

نان سمن خواهی گرد و کلان

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
ناصرخسرو

ای شده مشغول به کار جهان

غره چرائی به جهان جهان؟

پیگ جهانی تو بیندیش نیک

سخره گرفته است تو را این جهان

از پس خویشت بدواند همی

[...]

مسعود سعد سلمان

ای بت شکر لب شیرین دهان

خوبتر از عمری و خوشتر ز جان

روزه همی داری مردم کشی

راست نیایند به هم این و آن

هر چه تو را دارد از روزه سود

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مجیرالدین بیلقانی

قم فاسقنی فی زمن المهر جان

واصرف بصر الخمر عن صرف الزمان

موسم گل رفت و درآمد خزان

باده گلرنگ در آرید هان

یا حبذا الراح و یا حبذا

[...]

خاقانی

تا رقم حسن تو زد آسمان

نامزد عشق تو آمد جهان

حلقه به گوش غم تو گشت عقل

غاشیه‌دار لب تو گشت جان

زلف تو شیطان ملایک فریب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه