گنجور

 
خاقانی

ای نایب عیسی از دو مرجان

وی کرده ز آتش آب حیوان

ای زهر تو دستگیر تریاق

وی درد تو پای‌مرد درمان

از جام تو صاف نوش‌تر، تیغ

در دام تو صید خوارتر جان

جزع تو به غمزه برده جان‌ها

لعل تو به بوسه داده تاوان

وصل تو به زیر پر سیمرغ

پرورده به سایهٔ سلیمان

در عین قبول تو خرد را

یک رنگ نموده کفر و ایمان

از جور تو در میان عشاق

برخاسته صورت گریبان

گر فتنه نبایدت که خیزد

طیره منشین و طره مفشان

خاقانی را به کوی عشقت

کاری است برون ز وصل و هجران

راهی است ورا به کعبهٔ مجد

بی‌زحمت ناقه و بیابان

ختم فضلا موفق الدین

مقصود قران و صدر اقران

عبد الغفار کآسمان را

در ساحت قدر اوست جولان

صدری که ز آفرینش او

مستوجب آفرین شد ارکان

از بخت جوان او کنم یاد

چون دستن کشم به پیر دهقان